خبرهای ویژه

rahbari
» زنان شهیده در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس » شهیده فاطمه ابراهیمی شالقونی

تاریخ انتشار : 1397/10/06 - 18:05

 کد خبر: 12554
 1414 بازدید

شهیده فاطمه ابراهیمی شالقونی

شهیده فاطمه زنی محجبه بود و در برخورد با نامحرمان اهل رعایت بود. وی در فروردین ۱۳۵۸ در گنبدکاوس هنگام درگیری با نیروهای ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به گردن به درجه رفیع شهادت رسید.

نام : فاطمه
نام خانوادگی : ابراهیمی شالقونی
نام پدر:نقی
محل تولد:گلستان
تاریخ تولد:۱۳۰۸
تاریخ شهادت:۵۸
محل شهادت:گنبد کاووس
نحوه شهادت : نیروهای ضد انقلاب

 

شهیده فاطمه ابراهیمی در سال ۱۳۰۸ در روستای شالقون از توابع استان آذر بایجان شرقی دیده به جهان گشود. وی در زمان کودگی پدر خود را از دست داد و همراه مادر و تنها برادرش تحت سرپرستی عمویش زندگی می کرد. وی در خانواده ای متعهد و مومن رشد یافت و پس از چند سال به همراه مادر و برادرش به شهرستان گنبد هجرت نمود. بعد از مدتی برادر وی در شرکت نفت مشغول به کار می شود و فاطمه نیز در سن ۱۵ سالگی با شخصی به نام محمد شکوری ازدواج می کند.
فاطمه دختری مومن و با خدا بود و در سختیها همیشه به خدا توکل می کرد و به امامزاده یحیی ابن زید متوسل می شد. پس از چند سال خدا به او دختری هدیه داد که او در تربیت دینی وی بسیار کوشا بود. وی اعتقاد راسخی به ایام سوگواری اباعبدلله داشت و به همین دلیل در روزهای عاشورا و تاسوعا کار نمیکرد و به سوگواری می پرداخت .فاطمه به تعالیم دینی کاملا آشنایی داشت و این ناشی از تربیت دینی صحیح وی بود.
فاطمه زنی محجبه بود و در برخورد با نامحرمان اهل رعایت بود. وی برای تأمین مایحتاج زندگی روزانه در منزل دیگران کار می کرد که به گفتۀ تنها فرزندش همیشه درآمد حاصل از کار و تلاش خود را لای قرآن کوچکی که داشت می گذاشت و بر این عقیده داشت که با این کارخداوند به آن برکت می دهد.
فاطمه که در همان اوایل زندگی همسرش را از دست می دهد ،دخترش سهیلا تنها فرزندش ، بعد از خدا امید زندگیش بود او حتی ناهاری که در محل کارش به او می دادند با خود به منزل می آورد و با او می خورد.

ماجرای شهادت مادر از زبان دختر
زمان شهادت مادر ، من ۱۴ سال داشتم و طبق عادت هر روز ساعت ۶ به حیاط خانه رفتم تا برای چای از حیاط آب بیاورم.اما ناگهان صدای اذان تکان دهنده ای در گوشم پیچید. با فریاد مادرم را صدا زدم و انگار به من چیزی الهام شده باشد گفتم مادرم را زدند.تا شب با نگرانی در خانه ماندم اما مادرم نیامد تا اینکه یکی از اقوام به سراغم آمد و با اصرار من را به منزل عمویم برد. شب سختی بود به من گفتند که مادرت امشب نمی آید. و من که تنها مونسم مادر بود با نگرانی شب را به صبح رساندم. صبح که شد به منزل خودمان رفتم اما مادر آنجا هم نبود . مدتی بعد دائی به بهانۀ اینکه مادرت گمشده شناسنامه و عکس مادر را از من گرفت.
من هم همراه آنها رفتم تا جلوی بیمارستان که رسیدیم دایی گفت مادرت تیر خورده و ما برای عیادت می رویم. من با شنیدن این جمله از حال رفتم. بعد از چند ساعت به همراه دایی به داخل بیمارستان شهدا رفتیم دیگر می دانستم که مادر شهید شده است .به خاطر بیقراری هایم من را به خانه فرستادند و دایی به تنهایی برای یافتن و تحویل گرفتن پیکر مادر رفت. بالاخره پیکر بی جان مادرم را در سرد خانه آزادشهر یافتیم ولی چند روز طول کشید تا بتوانیم آن را دفن کنیم.

منابع :

  1. زنان شهید
  2. صبح

برچسب ها : , , ,
دسته بندی : زنان شهیده در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
ارسال دیدگاه