خبرهای ویژه
- امروز میخواهم از تنها یادگارت برایت بگویم هر چند میدانم که تو او را میبینی و از دلتنگی هایش آگاهی…
- جمع شدن برای رسیدن به شهدا / اصحاب معرفت در گروهی به نام هم افزایی شهدایی
- عنایات ام ابیها حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در دفاع مقدس
- شهیده اسماء حسین
تاریخ انتشار : 1397/12/11 - 18:52
شهیده عایشه اداک
شهیده اداک لحظهای از کمک و همکاری با نیروهای رزمنده ی سپاه غافل نبود، بارها توانست، آنها را در دفع شرّ عناصر رزگاری یاری کند. زمانی که عناصر رزگاری در حال جابجایی از ییلاق «هانه لار» بودند، عایشه با راهنمایی دقیق خود، توانست رزمندگان سپاه را به اهدافشان دلالت کند و ریشه ی عناصر رزگاری را در این نقطه بخشکاند.
نام : عایشه
نام خانوادگی :اداک
تاریخ تولد : ۱۳۲۷
محل تولد : روستای ژیوار
محل شهادت : هانه لار
تاریخ شهادت : ۱۳۶۳/۰۴/۱۴
نحوه شهادت : هدف رگبار مزدوران «رزگاری»
در سال ۱۳۲۷ ، در روستای «ژیوار» از توابع بخش «اورامان» شهرستان «سروآباد» در خانوادهای متدین دیده به جهان هستی گشود و در گلستانی از سادگی و صفا و محبت پرورش یافت. فقر مالی و عدم وجود امکانات آموزشی، عایشه را از تحصیل و مدرسه و داشتن نعمت سواد محروم نمود.
او راهکار و تلاش را در پیش گرفت و علاوه بر انجام امورات منزل و کمک به مادر، یار و یاور پدر نیز بود، پیوسته او را درانجام کارها مساعدت می نمود. عایشه وقتی به سن ازدواج رسید، با جوانی از سادات دیار خود پیمان زناشویی بست و مرحله ی دیگری از زندگی را آغاز نمود.
او بانویی متدین، اهل ورع و همسری تلاشگر و وفادار بود. عایشه، عشق و علاقه ی خاصی به اسلام و کشورش داشت. زمانی که عناصر «رزگاری» منطقه ی «اورامان» را تحت سلطه و سیطره ی خود قراردادند، آنها را بیگانه، مفسد و مزدور صدام خواند و علم مخالفت با این گروه را برداشت، به کرّات با آن ها درگیر می شد و نسبت به افشای چهره ی پلیدشان، هیچوقت کوتاهی نمی کرد.
به مردم می گفت: این ها برای نابودی ما سلاح برداشته اند ، بهصورت علنی مزدوری و وطنفروشی می کنند، ما را به زنجیر کشیدهاند، دست رنج ما را به باد می دهند، تنها راه دفع شر اینها، مبارزه است.
او لحظهای از کمک و همکاری با نیروهای رزمنده ی سپاه غافل نبود، بارها توانست، آنها را در دفع شرّ عناصر رزگاری یاری کند. زمانی که عناصر رزگاری در حال جابجایی از ییلاق «هانه لار» بودند، عایشه با راهنمایی دقیق خود، توانست رزمندگان سپاه را به اهدافشان دلالت کند و ریشه ی عناصر رزگاری را در این نقطه بخشکاند.
سرانجام او در شب چهاردهم تیرماه سال ۱۳۶۳ در ییلاق «هانه لار» درحالیکه حامله بود و دختری نیز در بغل داشت، هدف رگبار مزدوران «رزگاری» قرار گرفت و همراه دخترش به ابدیت پیوست.
استوار چون کوه
مدتی بود جنگ تحمیلی شروعشده بود، عناصر رزگاری که آشکارا برای رژیم بعث جاسوسی میکردند موجبات ناامنی راههای منتهی به خطوط دفاعی را فراهم کرده بودند، خیلی وقتها، انتقال مهمات و آذوقه بهوسیلهی خودرو امکان نداشت .
من همراه جمعی از همفکرانم، بهصورت محرمانه، امکانات را بهوسیلهی قاطر از راههای مالرو به کوه قره داغ و دیگر خطوط نبرد انتقال میدادیم.
یکی از این مأموریتها یازده روز طول کشید، ما در این مدت طولانی بهصورت شبانهروزی کار میکردیم. عناصر رزگاری فهمیده بودند که مدتی است از روستای «ژیوار» خارجشدهام، رفته بودند منزل و به همسرم گفته بودند: شوهرت کجاست؟ ایشان هم بدون مقدمه با لحنی تند گفته بود: به شما هیچ ربطی ندارد که همسر من کجا رفته و چهکار میکند؟
نحوه ی برخورد عایشه موجب عصبانیت فرماندهی این گروه شده بود، او لوله ی سلاحش را روی شقیقه ی همسرم گذاشته بود، درحالیکه جمعی از مردم روستا اطراف منزل ما جمع شده بودند، عایشه با صدایی بلند طوری که همه بشنوند گفته بود: اگر مردی ماشه ی سلاحت را میچکانی، بروید بمیرید، مرد آنهایی هستند که دارند از کشورشان دفاع میکنند، نه شماها که ذلیلانه دارید برای صدام مزدوری میکنید.
فرد ضدانقلاب وقتی استواری و استقامت عایشه را دیده بود نیروهایش را برده بود، آنجا را ترک کرده بود. بعد از رفتن آنها، همسرم به مردم روستا گفته بود: اگر شماها هم اینگونه با این مزدوران برخورد کنید شرّشان از منطقه کنده میشود و ما راحت میشویم.
جنایت بزرگ
در ییلاق (هه وار) «هانه لار» بودیم، برادرم سید عمر، که عضو سپاه بود، کسالت داشت، پیش ما مانده بود، در کپری بافاصلهی چند متری از چادر ما استراحت میکرد.
شب از نیمه گذشته بود، سر و صدا پیدا شد ، من تا آمدم به خود بجنبم، دیدم چهار نفر مسلح در مقابل چادر ایستادهاند، بدون مقدمه گفتند: اینجا خانه ی سید عمر است؟
بلند شدم رفتم دم در و گفتم: نه، چتهها هم چند قدمی از چادر ما دور شدند، من را هم همراه خود بردند، همسرم درحالیکه بچه ای در بغل داشت، از چادر بیرون آمد، بهسرعت بهطرف من در حال حرکت بود، شروع کرد به اعتراض، همانجا او را به رگبار بستند.
من فکر کردم تیر هوایی شلیک میکنند، چون خیلی تاریک بود، فریاد زدم تیراندازی نکنید، اینجا زن و بچه هستند، یکی از آنها با قنداق اسلحه ضربه ای به سر من وارد کرد، بیهوش شدم، چیزی نفهمیدم، وقتی به هوش آمدم، ابتدا سراغ برادرم را گرفتم، چون فکر میکردم او را شهید کردهاند، مردم گفتند: برادرت سالم است ولی همسر و دخترت به شهادت رسیدهاند.
«راوی خاطرات-سید محمدامین اداک، همسر شهید»
منبع : یاوران امام
برچسب ها : اداک , اسلام , اورامان , رزگاری , رژیم بعث , سپاه , شهیده , شهیده عایشه اداک , هانه لار , ژيوار
دسته بندی : زنان شهیده در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس