خبرهای ویژه

rahbari
» زنان شهیده در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس » شهیده ربابه اسماعیلی علی شاه

تاریخ انتشار : 1397/08/01 - 22:32

 کد خبر: 782
 1069 بازدید

شهیده ربابه اسماعیلی علی شاه

اگر نیت خالص و صادقانه باشد شهادت نه در جبهه ها بلکه حتی نزدیک‌تر از آن به استقبالت خواهد آمد.. نام :  ربابه نام خانوادگی : اسماعیلی علی شاه نام پدر : اسماعیل تاریخ تولد:  ۱۳۴۵/۰۶/۲۵ تاریخ شهادت: ۱۳۶۳/۰۶/۰۱ محل شهادت: تهران نحوه شهادت: بمب گذاری توسط منافقین شهید ربابه اسماعیلی علیشاه در محله وحدت […]

اگر نیت خالص و صادقانه باشد شهادت نه در جبهه ها بلکه حتی نزدیک‌تر از آن به استقبالت خواهد آمد..


نام :  ربابه
نام خانوادگی : اسماعیلی علی شاه
نام پدر : اسماعیل
تاریخ تولد:  ۱۳۴۵/۰۶/۲۵
تاریخ شهادت: ۱۳۶۳/۰۶/۰۱
محل شهادت: تهران
نحوه شهادت: بمب گذاری توسط منافقین

شهید ربابه اسماعیلی علیشاه در محله وحدت اسلامی به دنیا آمد. وی اولین فرزند خانواده بود. تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم ادامه داد و در سال ۱۳۶۳ در آزمون سراسری دانشگاه تهران پذیرفته شد؛ اما عمر کوتاهش فرصت حضور در دانشگاه را به او نداد.
ربابه در خانه مونس و یاور خانواده بود و در کنار درس به مطالعه کتاب و فعالیت های مذهبی می‌پرداخت. او اوقات فراغتش را با حضور در مسجد قندی و کمک در بسته بندی اقلام مورد نیاز برای ارسال به جبهه ها می‌گذراند. وی علاقه زیادی به حضور در جبهه های نبرد حق علیه باطل داشت و به همین دلیل در کلاسهای امدادگری شرکت داشت تا بتواند به عنوان امدادگر به رزمندگان اسلام خدمت کند و اگر نیت خالص و صادقانه باشد شهادت نه در جبهه ها بلکه حتی نزدیک‌تر از آن به استقبالت خواهد آمد.
صبح روز اول شهریور۱۳۶۳ ربابه طبق برنامه هر روز آماده رفتن به کانون حر برای شرکت در کلاس های امدادگری پزشکی شد. در حوالی میدان راه آهن در حال پیاده شدن از ماشین بود که بمبی که توسط منافقین در باجه تلفن میدان راه آهن تعبیه شده بود منفجر شد و ربابه که تنها ۱۸ بهار از عمرش گذشته بود، به آروزی دیرینه اش «شهادت» نائل آمد.

سرگذشت پژوهی تیم بنیاد هابیلیان (خانواده ۱۷۰۰۰شهید ترور کشور) با برادر شهید ربابه اسماعیلی علیشاه:
در ابتدا تصمیم داشتم با مادر شهید ملاقاتی داشته باشم؛ اما حال نامساعد مادر شهید امکان گفتگو با ایشان را برایم فراهم نکرد. به همین دلیل با برادر شهید که در زمان شهادت خواهرش تقریبا ۱۲ سال داشت به گفتگو پرداختم. آقای اسماعیلی علیشاه خواهرش را اینطور روایت کرد:
«خواهرم در روز ولادت حضرت فاطمه(س) به دنیا آمد. دوران تحصیلش در مدرسه ایران در محله وحدت اسلامی تهران سپری شد. فوق العاده به درس علاقه داشت و همیشه در مدرسه دانش آموز ممتاز بود. گاهی تا نیمه های شب چراغ اتاقش روشن بود و درس می‌خواند.
زمانی که من و خواهر دیگرم به دبستان می‌رفتیم، ربابه آنقدر مسئولیت پذیر بود که همیشه اول من و خواهرم را به مدرسه می‌رساند و بعد خودش به مدرسه اش می‌رفت. زمانی که به سن ۹ سالگی رسید چادر را برای پوشش خود انتخاب کرد. منزل ما نزدیک پادگان ژاندارمری بود و در بحبوحه انقلاب ربابه در تظاهرات و راهپیمایی ها حضور داشت و در حمل اسلحه ها از پادگان حضور فعالی داشت.
پدر و مادرم نگرانش بودند و می‌گفتند: «تو دختر هستی و بگذار این کارها را آقایان انجام دهند.» اما ربابه قاطعانه می‌گفت: «باید هر کاری از دستمان بر می‌آید برای انقلاب و راه امام انجام دهیم. نباید پشت امام را خالی بگذاریم.»
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و با شروع جنگ تحمیل شده از سوی دشمن، ربابه بارها به مادرم گفت: «کاش من پسر بودم و می‌توانستم به جبهه ها بروم و شهید شوم» آرزویش بود که بتواند به جبهه برود و به همین دلیل هر کاری که در پیشبرد اهداف نظام جمهوری اسلامی و پیروزی در مقابل دشمنان موثر بود انجام می‌داد و ساعتی بیکار نمی نشست. از مدرسه که به خانه می‌آمد چند ساعت در خدمت مادر بود و در شست‌و شو و پخت و پز کمکش می کرد. پس از آن حدود ساعت ۴ به مسجد قندی که عضو بسیج این مسجد بود می‌رفت و به خانم هایی که برای تهیه آذوقه برای رزمندگان جمع شده بودند کمک می‌کرد و چند مرتبه برای آموزش به مناطق جنگی از جمله خرمشهر و آبادان رفت. ربابه با آنکه غیر از درس فعالیت های مذهبی زیادی داشت و همیشه در حال تلاش و فعالیت بود اما در یک جمله مادر دوم ما بود که با عشق و محبت به من و خواهرم که از او کوچک تر بودیم در درس هایمان یاری می‌رساند.
خیلی اهل مطالعه بود و به کتابهای شهید مطهری علاقه خاصی داشت. او بنیان گذار کتابخانه مدرسه ایران شد و خودش کتابهایی را جمع آوری و آنها را شماره گذاری ‌کرد و کتابها را برای مطالعه به دانش آموزان تحویل می‌داد که در حال حاضر آن کتابخانه به اسم ربابه نام گذاری شده است.
ربابه بسیار مقید به حجاب بود و آنقدر نوع پوشش برایش اهمیت داشت که از ۹ سالگی پوشش چادر را انتخاب کرد و تا لحظه شهادت با آن بود.
هیچ وقت به یاد ندارم که او غیبت کسی را کرده باشد و همیشه از این گناه بر حذر بود. به حدی که چند مرتبه با افرادی که در حضور او غیبت می‌کردند برخورد کرد و می گفت: «در غیاب دیگران از آنها صحبت نکنید.»
وزارت بهداشت، درمان و آموزش برای افرادی که داوطلب حضور در جبهه ها بودند کلاسهای امدادگری پزشکی را در کانون حر برگزار کرده بود. از آنجایی که خواهرم علاقه زیادی به حضور در جبهه داشت در این کلاس ها حضور پیدا می‌کرد. یک هفته قبل از آنکه به شهادت برسد ربابه مرتب به مادرم می گفت: «من آرزوی شهادت دارم».
صبح روز ۱شهریور۱۳۶۳ بود که خواهرم برای شرکت در کلاس های امدادگری پزشکی آماده رفتن شد. پدرم تصمیم داشت او را به کلاس برساند ولی خواهرم گفت: «شما زحمت نکشید، من خودم همراه بچه ها با مینی بوس می‌روم.» منافقین از قبل بمبی را در باجه تلفن میدان راه آهن که روبروی کانون حر قرار داشت، گذاشته بودند. حدود ساعت ۸:۴۵ صبح خواهرم به همراه دوستانش در میدان راه آهن و در حال پیاده شدن از مینی بوس بود که ناگهان صدای مهیبی شنیده شد و او به همراه دو تن از دوستانش بر اثر موج انفجار ناشی از بمب به شهادت رسید.
از افرادی که این جنایات را انجام دادند و بمب را در آن باجه تلفن کار گذاشتند، خیلی انتظاری نمی رود زیرا که گمراه شدند. اصل ماجرا به سرکرده های این گروهک که دست در دست آمریکا و اسرائیل دارند بر می گردد. زمانی که منافقین به این نتیجه رسیدند که قائله را باخته‌اند علیه انقلاب دست به اسلحه بردند و مبارزه مسلحانه خود را با از بین بردن افراد بی گناهی همچون خواهر من که هیچ دفاعی از خود نداشته است، انجام دادند. مجامع بین‌المللی فقط ادعای دفاع از حقوق بشر دارند در حالی که حتی برای کمک به بشریت به هیچ عنوان از محدوده منافع خودشان خارج نمی‌شوند.»

 

منبع : بنیاد هابیلیان


برچسب ها : , , , , ,
دسته بندی : زنان شهیده در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
ارسال دیدگاه