خبرهای ویژه

rahbari
» زنان شهیده در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس » شهیده حاجیه ساعد سردرودی

تاریخ انتشار : 1398/03/26 - 19:22

 کد خبر: 14069
 801 بازدید

شهیده حاجیه ساعد سردرودی

تاسوعای حسینی بود که از طرف مدرسه به دیدن امام خمینی رفته بود و در آن مراسم به امام خمینی گفته بود که خدایا ۲۰ سال از عمر مرا به امام خمینی بدهید ولی امام در پاسخش فرموده بودند تو جوان هستی و آرزوها داری . سال ۵۹ از طرف جهاد سازندگی تهران به نقده کردستان رفت . روز آخر اسفند ماه همان سال مورد اصابت گلوله گروهک کومله قرار گرفت و دو روز بهد در بیمارستانی در کردستان به شهادت رسید .

نام :حاجیه
نام خانوادگی:  ساعد سردرودی
نام پدر : غلام حسین
محل تولد : تهران
تاریخ تولد: ۱۳۴۰/۰۱/۰۱
تاریخ شهادت:۱۳۶۶/۰۱/۰۲
محل شهادت: کردستان
نحوه شهادت : ترور توسط کومله

 

مادر شهید :

دخترم در روز عید قربان متولد شد از این رو نام حاجیه را برایش انتخاب کردیم. از همان کودکی در خانواده با احکام دینی آشنا شد. علاقه و زمینه شخصیتیش به امور مذهبی و سیاسی گرایش داشت.
خانم تندگویان از معلمان وی بوده است که در مبارزات سیاسی وی، او را راهنمایی می کرد. حاجیه از خیابان فردوسی نوارهای صوتی دکتر علی شریعتی و شهید مطهری را تهیه می کرد و گوش می داد و هر روز صبح سر صف مدرسه از روی این نوارها برای دانش آموزان سخنرانی می کرد.
او بسیار شجاع و دلیر بود. در سال ۵۷ یک روزی خواهرم و دختر خواهرم و همسرش مهمان ما بودند. در خانه نشسته بودیم تیر اندازی شد، حاجیه چادرش را سر کرد و با عجله بیرون رفت، داماد خواهرم مانعش شد و گفت بیرون خطرناک است. حاجیه در جوابش گفت: تو مرد هستی این چه حرفی است که میزنی می روم ببینم کدام خواهر و برادر به کمک  نیاز دارند.
وی دارای هوش و ذکاوت خاصی بود، یادم هست روزی از دست ماموران زیر پل جوب مخفی شده بود و آنها هم او را پیدا نکرده بودند ولی وقتی که به منزل آمد خیس شده بود.

خدایا  ۲۰ سال از عمر مرا به امام خمینی بدهید
علاقه قلبی به امام خمینی داشت. تاسوعای حسینی بود که از طرف مدرسه به دیدن امام خمینی رفته بود و در آن مراسم به امام خمینی گفته بود که خدایا ۲۰ سال از عمر مرا به امام خمینی بدهید ولی امام در پاسخش فرموده بودند تو جوان هستی و آرزوها داری.

تو را ۱۵ سال به زندان می اندازم
کلاس پنجم بود از طرف مدرسه مرا خواستند . تعجب کردم، به حاجیه گفتم در مدرسه چه اتفاقی افتاده است که مرا خواسته اند . گفت مادرم برو مدرسه متوجه می شوی؛ رفتم مدرسه معلم به حاجیه گفته بود چرا حجاب میگیری و زنگ ورزش لباس پوشیده می پوشی . حاجیه هم در پاسخ به معلم گفته بود من حجابم را حفظ می کنم و شما را هم برای این حرفتان ۱۵ سال به زندان می اندازم . من وقتی ماجرا را شنیدم گفتم یه دختر کلاس پنجمی را از راه صراط نباید منحرف کرد، در عوض اینکه شما به حاجیه برای رعایت حجاب تذکر بدهید او به شما تذکر می دهد.

فرزندم حاجتش را گرفت
در کودکی و نوجوانی از آرزوی خود برای پلیس شدن می گفت . ما که نمی دانستیم منظورش چیست اما او راه و هدف خود را انتخاب کرده بود .
حاجیه هر روز صبح از مسیر خلوت به مدرسه می رفت و دلیل کارش را چنین توضیح می داد که اگر آدمی صبح زود در خلوت با خدا نجوا کند حاجتش را می گیرد و من از خدا یک حاجت میخواهم که امیدوارم خداوند براورده بکند.
شهید حاجیه در سال ۵۹ شهید شد . روز چهارشنبه سوری سال ۵۹ از طرف جهاد سازندگی تهران به نقده کردستان رفت . روز آخر اسفند ماه همان سال مورد اصابت گلوله گروهک کومله قرار گرفت و تا دو روز هم در بیمارستانی در کردستان زنده بوده است .

موقعی که پرستار می‌خواسته به او آمپول مسکن تزریق کند گفته است نیازی نیست، اینقدر در زندان شاه کسانی مثل شهید رجایی ها را شکنجه داده است؛ من هم باید این درد را مثل آنها تحمل کنم. در همان بیمارستان شهید شد و روز دوم عید سال ۶۰ جنازه او را به تهران آوردند.
عصر روز اول عید خبر آوردند حاجیه بدحال است و در بیمارستان بستری است دلم به شور افتاد و بعد متوجه شدیم به شهادت رسیده است.
روزی می خواستم از میدان آزادی به تبریز بروم . خانمی در کنارم بود که مشغول تعریف کردن خاطره ای به کنار دستی اش بود. این چنین می گفت عکس شهیده را در بیمارستان زده بودند، نام شهید را روی بیمارستان گذاشته بودند؛ شهید دختر خیلی با ایمان و شجاعی بود. از او پرسیدم نام این شهیده که تعریف میکنی چه بوده است. گفت:حاجیه ساعد، گفتم حاجیه دختر دلیر من بوده است. آن خانم ادامه داد: مردم کردستان از شهادت او خیلی ناراحت بودند او به محبوبیت بسیاری در کردستان رسیده بود.

مادر این شهید در سخنان پایانی خود از خواسته های قلبی اش گفت:
تا به حال به لطف خدای متعال خودم و فرزندان و همسرم سعی کرده ایم راه خدا را برویم و ادامه رو راه حاجیه بوده ایم از خدا هم می خواهم از این به بعد هم ادامه رو راه حاجیه باشیم و از آبروی حاجیه حفاظت کنیم.
از اینکه فرزندی مثل حاجیه داشته ام و دارم خیلی افتخار می کنم و ای کاش فرزندی یادگاری از او باقی مانده بود که من بوی حاجیه را از او می بوییدم.

شهید حاجیه عروسی که شوهر شهیدش را از گمنامی در آورد :

مادر شهید : پسرم که شهید شد نمی­دانستم کجاست؟ کجا دفن شده؟ خیلی بی تاب بودم . چند وقت پیش خوابش را دیدم. لباس دامادی تنش بود . گفتم : پسرم داماد شدی ؟

گفت : آره من با شهید حاجیه ساعد ازدواج کردم . قبرم کنار قبر حاجیه است . رفتم بهشت زهرا، خیلی سئوال کردم . گشتم دیدم پسرم قطعه ۲۴ دفن است کنار قبر دختر شما . نزدیک شهید چمران .

منابع :

۱.هابیلیان
۲ . آسره خبر


برچسب ها : , , , , , , , , ,
دسته بندی : زنان شهیده در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
ارسال دیدگاه