خبرهای ویژه
- امروز میخواهم از تنها یادگارت برایت بگویم هر چند میدانم که تو او را میبینی و از دلتنگی هایش آگاهی…
- جمع شدن برای رسیدن به شهدا / اصحاب معرفت در گروهی به نام هم افزایی شهدایی
- عنایات ام ابیها حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در دفاع مقدس
- شهیده اسماء حسین
تاریخ انتشار : 1397/09/05 - 18:37
دوستت دارم؛ یک رج زیر، یک رج رو
«بافتنی بافتن» هنری قدیمی میان زنان ایرانی ست که روزها و شبهای زیادی را با آن سر کردهاند. هنری که نماد محبت و مهرورزی زنان ایرانی به همسر و فرزندانشان بود.
اندازه قد و قواره بچهها و نوهها و به خصوص مرد خانه را مادرها و مادربزرگها با وجب و انگشتهایشان خوب میدانند تا برای بافتن ژاکت گرم زمستانی چندتا سر بیندازند که پهلوها را خوب گرم نگهدارد. توی گنجینه به جا مانده از جوانی مادرها پا به سن گذاشته و مادربزرگها که بگردی حتما چندتا میل بافتنی و خرده کاموا و بافتنی پیدا میکنی که صبحهای زیادی را رجبهرج به شبها دوخته و دانه به دانه از لای انگشتانش گذشته تا مهر زنانهاش زنجیر به زنجیر عزیزش را بپوشاند.
بافتنیها همیشه پر از قصه بودند. دخترها بزرگ که میشدند برای پدرهایشان میبافتند. دم بخت که میشدند برای خودشان. نامزد که میکردند دلتنگیهایشان رج به رج شالگردن میشد و دور گردن مردان میپیچید. اولین زمستان که میرسید ژاکت تازه دامادها نونوار شده بود. مادر که میشدند کلافهای کاموایشان رنگ میگرفت و چشمبهراهیهایشان برای کودک در راه را دانه به دانه میبافتند. جنگ که شد، توی مسجدها و محلهها جمع میشدند. ذکر میگفتند و برای رزمندهها دستکش و کلاه بافتند تا پوست دستانشان به سردی اسلحهها نچسبد. بافتنیها همیشه نشان عشق بودند. کمتر کسی دلش را داشت دورشان بیندازد. گاهی قاب میشدند. از مادرها به بچهها ارث میشدند. گاهی شکافته میشدند و به چیز دیگری تبدیل میشدند تا جان دوبارهای بگیرند.
پاییز فصل بافتنیهاست. هنری که زنان سالها با آن به همه اهل خانه محبتشان را نشان دادند. به همین بهانه سراغ دو مادربزرگ مهربانی رفتیم که هنرشان در بافتنی همیشه میان اقوام و آشناهایشان معروف بودهاست تا از این هنر پرمحبت برایمان بگویند.
فاطمه حسنی یک مادر بزرگ ۵۶ سالهاست. از آن مادربزرگها که همیشه یک میل و بافتنی توی دستشان دارند و نوهها روبرویشان مینشینند تا بفهمند این بار از دستان مادربزرگ چه جادویی بیرون میآید و این بار نوبت چه کسی است که از هنر دستان مادربزرگ سهمی ببرد. با خانم حسنی درباره دنیای بافتنیها و خاطراتش حرف زدیم.
دخترها از روی دست مادرها
قدیمها وقتی میخواستند خواستگاری دختری بروند میگفتند دختر از هر انگشتش یک هنر میبارد. آن وقت بافتنی یکی از همین هنرها بود. خیاطی هم از جمله همین هنرها بود. ولی خیاطی هنر گرانتری بود. چون نیاز به وسیلههای زیادی داشت. ولی بافتنی اینطوری نبود و می شد هرجایی با خودتان ببرید. خانمها فصلهای سرد دورهم مینشستند و هرکدام دستشان یک بافتنی بود. هم یک هنر بود هم به این بهانهها هم دور هم جمع میشدند. هم هنری بود که میتوانستی از طریق آن به باقی اعضای خانواده ابراز محبتت را نشان بدهی. دخترها از روی دست مادرها یاد میگرفتند. وقتی مادر خانه بافتنی دستش است شبیه مادری میشود که کتاب میخواند و بچه کتابخوان تربیت میکند. من الان هم میبینم نوهام کنارم مینشیند و یک دومیل توی دستش میگیرد و مدام میچرخاند. چون میخواهد شبیه من رفتار کند.
دوست داشتم منم در آن جمع گرمابخش باشم
از بچگی وقتی میدیدم که مادرم و عمه و زنعمویم دور هم جمع میشدند و هرکدامشان یک بافتنی دستشان بود. وقتی این صحنه را میدیدم خیلی حس خوبی داشتم. انگار این دورهمی یک صمیمیت و گرمای خوبی داشت و این گرما را انگار به باقی خانواده هم میداد. کنار هم مینشستند. باهم حرف میزدند. مدلهای جدید به هم یاد میدادند. صحنههای گرمابخشی بود که من هم دوست داشتم در آن با واسطه بافتنی حضور داشته باشم.
در راهپیمایی بافتنیها را نگاه میکردم
یادم میآید آن دوران وقتی راهپیمایی میرفتم. لباس بافتنی مردها را خوب نگاه میکردم که ببینم چه مدلی است تا از آن ایده بگیرم. خانمها چون بیشتر چادر سرشان بود. چیزی پیدا نبود. ولی مردها بافتنیهایشان کاملا مشخص بود. گاهی وقتی به خانه میرسیدم چندین مدل ایده برای بافتنی همینطوری به ذهنم میرسید.
نخی که وارد خانه میشد، بیرون نمیرفت
اولین چیزی که برای خودم بافتنم در ۱۴سالگی یک بلوز بود. در زنگهای تفریح توی مدرسه بافتنی میبافتیم. یادم میآید بعد از من این بلوز به چند نفر هم در فامیل و اقوام رسید و همینطور دست به دست میچرخید. آن موقعها نخ وقتی وارد خانه میشد دیگر بیرون نمیرفت. نمیدانم به خاطر قناعت آن زمان بود یا چیز دیگری ولی اگر یک لباس بافتنی برای کسی کوچک میشد به کس دیگری میرسید. همینطور دست به دست میچرخید تا اینکه گاهی اوقات نخ شکافته میشد و تبدیل به چیز دیگری میشد. به خصوص شالگردن چون نخ شال کمتر آسیب میبیند. ممکن بود شکافته شود و لباس دیگری از آن نخ ساخته شود. آخر کار هم تبدیل به پادری میشد. نخی که آمده بود بیرون نمیرفت.
اول پدر؛ بعد بقیه
مادرم هرچیزی را اول برای پدرم میبافت. بعد برای کوچکترین بچههای خانواده و آرام برای سنهای بالاتر میبافت. اصلا قانون همین بود. اول برای پدر خانواده و بعد باقی اعضای خانواده. بعد از پدر نوبت کوچکترین عضو بود. نوزادها و بچههای کوچک اولویت بعدی بودند. بافتنی که مادر خودش با دستهای خودش برای اعضای خانه میبافد با نمونههای بیرونی خیلی متفاوت است. ممکن است بیرونیها خیلی رنگی و متنوعتر باشند اما هیچوقت گرمای آن بافتنی دستبافت را ندارند. جدای آنکه بافتنیهای دستبافت گرمای فیزیکی بیشتری هم نسبت به بیرونیها دارند. این است که گرمای معنوی آنها اصلا قابل مقایسه نیست.
نامزدی برای شوهرم سر انداختم، بعد عروسی تمام شد
اما اولین چیزی که برای شوهرم بافتم یک بلوز در دوران عقد بود. بهتر بگویم دوران عقد شروع به بافتنش کردم اما وقتی وارد خانه و زندگی خودمان شدیم تمام شد. چون نخش نازک بود خیلی طول کشید. نمیدانم مصنوعی گفت یا واقعی! اما خیلی ابراز احساسات کرد. مدام تعریف میکرد و میگفت خیلی قشنگ است. آنقدر این تشویقها به من انگیزه میداد که هنوز یک بافتنی را تمام نکرده بودم به این فکر میکردم که بعد از این چه چیزهای دیگری ببافم تا بازهم اینطور خوشحالیها را ببینم.بعد از آن برای بچهها و نوههایم کلی لباس نوزادی بافتم.
وقتی برای کسی بافتنی میبافی، دوست داری همیشه بپوشد
وقتی بافتنی را برای کسی میبافی منتظر واکنشش در آن لحظهای میشوی که به او هدیه میدهی. اگر بخندد، آن لحظه انگار دنیا را به تو دادهاند. اما اگر بفهمی که نمیپوشد انگار دنیا سر آدم خراب میشود. چون تو برای تکتک دانههایش وقت و چشم گذاشتی.
یکبار برای پدرم یک ژاکت بافتم. یک جایش را توی مدل پیجش اشتباه بافتم. جایی بود که اصلا نمیشد دیگر بشکافمش اما پدرم آنقدر به من انگیزه داد که وقتی تمام شد همان پیراهن را پوشید و این انگیزه را داد که من این کار را ادامه دهم. سال گذشته هم برایش یه ژاکت بافتم و حالا میبینم مدام میپوشد. وقتی میبینم خیلی خوشحال میشوم. یعنی خیلی خوشش میآید.
وقتی دو میل دستم میگیرم، غم عالم از من دور میشود
شاید الان عدهای میگوین دیگر بافتنی صرف نمیکند. اما الان میبینم برخی که حساسترند و در شهرهای سردسیر زندگی میکنند بافتنیهای دستبافت همچنان رواج دارد. بافتنی فراموش نشدهاست. شاید در میان عام مردم کمتر شده بباشد ولی هنریتر و صنعتیتر و حتی وسیعتر شدهاست.
اگر میخواهید برای کسی بافتنی ببافید به خصوص در این زمانه باید بدانید که اول قدر چنین چیزی را میداند یا نه. اگر اهل ذوق و هنر نباشد واقعا اذیت میشوید. چون برخی مدام میگویند:«وقتت را پای این چیزها نگذارد. وقتت را برای مطالعه بگذار و اینطوری هدر نده. اگر این حرفها را بشنوی خیلی اذیت میشوی. اما اگر قدر هنر را بداند خیلی لذت دارد. آرامشی که به من بافتنی میدهد هیچ چیز نمیدهد. زمستانها وقتی بافتنی دستم میگیرم غم عالم از من دور میشود.
«مریم بهرامی احسان» یا «مامان مریم» یک مادربزرگ ۷۰ سالهاست. از ۵ سالگی میل و بافتنی دستش گرفته و وقتی با او تماس گرفتیم داشت از مغازه کاموا فروشی میآمد تا برای نوه و نتیجههایش بافتنی ببافد. مادربزرگ همدانی که با لهجه شیرینش به ما درباره گرههای محکمی که به لحظههایش زدهاست گفت.
با بندقنداق بافتن شروع کردم
بافتنی بافتن را از ۵سالگی شروع کردم. آن زمان میدیدم مادرم شال و جوراب بافتنی میبافت. دوتا چوب ترکه بود که قدیم با آنها سبد میبافتند. من آنها را میدادم پدرم تیز میکرد و با آنها بافتنی را شروع کردم. آن هم با بافتن بند قنداق. مادرم که بچه به دنیا میآورد من برای بچه بند قنداق میبافتم. آرام آرام دست خاله و زنداییام دیدم و همینطوری نگاه کردم و یاد گرفتم بدون آنکه از جایی یاد گرفته باشم یا اینکه از کسی سوالی پرسیده باشم. همینطور خودجوش خودم با چشمهایم یاد گرفتم. انگار که من با بافتنی به دنیا آمده باشم.
تا خانه شوهر رفتم برایش بافتنی بافتم
وقتی بافتنی یاد گرفتم اولین چیزی که بافتم برای پدرم بود. بعد از آن برای خواهرهایم و همینطور برای همه میبافتم. ازدواج که کردم آن قدیمها رسم نبود دختر و پسر توی دوران نامزدی همدیگر را ببینند. برای همین نتوانستم مثل بقیه زن و شوهرها برایش چیزی ببافم. اما وقتی خانهاش رفتم شروع کردم برای آقا (شوهرش را آقا صدا میکند) انواع ژاکتها را بافتن. جلیقه (جلیزقه) بافتم. زیپ دار و جلو باز بافتم. بعد از فوتش لباسهایش را دادم رفت.
بچهها که میآیند میل و بافتنی را قایم میکنم
قدیمها اینطور نبود که مدام کاموا بخریم. خیلی اوقات لباسهای قدیمی را میشکافتیم و لباسهای جدید میبافتیم. یادم میآید بچهام را میگذاشتم روی پایم تکان میدادم. دستم هم میل بافتنی بود. کنار دستم هم چراغ والور بود و غذا رویش بود. بیشتر لباسهای بچههایم را خودم بافتم. عکسهایشان را نگاه کنید میفهمید. من عمرم را پای بافتنی گذاشتم. الان هم نمیتوانم دست خالی گوشهاش بنشینم. بلکه قایمکی و پنهانی از بچهها میبافم. آنها که میآیند قایم میکنم چون مدام میگویند مادر کتف و دستت درد میگیرد.
هرچه به بچههایم میگویند بافتنی یاد بگیرید دوست ندارند
الان هرچه به بچهها التماس میکنم که تا من هستم بیایید یاد بگیرند توجه نمیکنند. شاید باورتان نشود من ۱۰۰۰ مدل بافتنی بلد بودم. اما الان همهاش یادم نیست ولی آنقدر بلدم که بازهم یاد بدهم. برای یکی از دخترها یک ژاکت بافتم که در مدرسهاش چندسال انگشت نشان بود. الان همه نگهش داشته اما هرچه میگویم بیا یادت بدهم حیف است. خیلی اهمیت نمیدهند. اما من وقتی ۵سالگی بافتنی یاد گرفتم در ۶ سالگی وقتی همدان رفتیم نشستم جلوی دارقالی. نسل ما اینطوری بزرگ شد.
میل بافتنی رفت توی بینی خواهر کوچکم!
بچه که بودیم یکبار نشستم بافتنی ببافم. خواهر کوچکم کنارم دراز کشیده بود. مرا که اذیت کرد من میلهها را تکان میدادم که رهایم کند که دیدم میل رفت توی دماغش و خون راه افتاد که من تا دیدم بافتنی را پرت کردم و بچه را برداشتم و رفتم خانه داییم و پشت مادر بزرگم قایم شدم که مادرم کتکم نزند که داییام آمد زد (میخندد) هیچ وقت این خاطره یادم نمیرود.
منبع : فارس
برچسب ها : بافتنی , دورهمی , مادر بزرگ , مهر زنانه , یک رج زیر، یک رج رو
دسته بندی : اخبار