زهرا هر بار که لباس نو می خرید، اول می داد ثریا بپوشد. بهش می گفت : فعلا این را بپوش که نویی اش برود. توی مدرسه مان بچه های فقیر زیادند . گناه دارد من لباس نو بپوشم و آنها حسرت بخوردند.