خبرهای ویژه

rahbari
» زنان شهیده در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس » شهیده کبری تلخابی

تاریخ انتشار : 1398/04/10 - 18:55

 کد خبر: 13985
 962 بازدید

شهیده کبری تلخابی

وی مادر شهیدان ابوالقاسم و احمد تلخابی و همسر شهید علی تلخابی در تاریخ ۶۶/۹/۵ در مکه معظمه در حین راهپیمایی برائت از مشرکین هنگامی که با مشتهای گره کرده خود همراه با دیگر مسلمانان کشورهای اسلامی بر علیه امپریالیسم آمریکا شعار می دادند، توسط عمال آمریکایی رژیم آل سعود بر اثر شلیک گاز خفکن، بر اثر خفگی با گاز به فیض شهادت نائل آمد.

نام :کبری 
نام خانوادگی : تلخابی
نام پدر : اسدالله
تاریخ تولد : ۱۳۱۷
تاریخ شهادت : ۱۳۶۶/۵/۹
نحوه شهادت :توسط عوامل رژیم سعودی در مراسم برائت از مشرکین

سال ۱۳۱۷ در «ضیاء آباد» اراک به دنیا آمد. به دلیل نبودن مدرسه در روستا، به مدرسه نرفت. بسیار جوان بود که به عقد «علی تلخابی» در آمد. ثمره ازدواجشان هفت پسر و دو دختر شد. کبری به همسرش که لحاف دوز بود و گاهی برای گذران زندگی کشاورزی می کرد، احترام بسیاری می گذاشت. به او رسیدگی می کرد و تا وقتی مردش در منزل بود، کنار او می ماند و این را بر کارهای دیگرش مقدم می دانست.

علی تلخابی از سن دوازده سالگی که پدر خود را از دست داده بود، با چوپانی زندگی خود، مادر و سه برادرش را تأمین کرده بود. بعد از انقلاب که مردم با کمبود گندم رو به رو بودند، او مثل سال های قبل، خمس مالش را می پرداخت و می گفت:
-خدا بزرگ است. اگر خمس این گندم را ندهیم، مال حرام به زندگی مان وارد می شود. بچه هامان این را می خورند و مال حرام، در تربیت آن ها تأثیر می گذارد.
 سال ۱۳۵۶ همگی به قم رفتند. در کانون تظاهرات و فعالیت های انقلابی قرار گرفته بودند.
 با شروع جنگ، کبری پسرانش را به دفاع از مرزها تشویق کرد. احمد و ابوالقاسم هر دو به جبهه رفتند. احمد در سال ۱۳۶۱ حین عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه به شهادت رسید. پس از او ابوالقاسم وصیت نامه اش را نوشت « می خواهم بگویم خدایا اگر من در این برهه از زمان در بستر بمیرم، ننگ است. زیرا برادر شهیدم، احمد، در راه دین اسلام جانش را فدا کرد. من از خداوند متعال می خواهم که وقتی شهید شدم، مفقود الاثر شوم. می خواهم جنازه ام در طوفان و زیر آب باران از بین برود تا با رویی سفید پیش برادرم احمد و امام حسین علیه السلام بروم.
ای جوانان نکند در رختخواب و با ذلت بمیرید که حسین علیه السلام در میدان نبرد شهید شد. مبادا در غفلت بمیرید در حالی که حضرت علی علیه السلام در محراب عبادت به شهادت رسید. نکند در هوا و هوس خود بمیرید در حالی که علی اکبر در راه حسین علیه السلام به شهادت رسید.»
او اندکی پس از دومین سالگرد برادرش حین عملیات بدر و در «هورالعظیم» به شهادت رسید. کبری در تشیع پیکر او پیشاپیش جمعیت گام بر می داشت و شعار می داد:
این گل پرپر ماست/ هدیه به رهبر ماست/ این گل پرپر از کجا آمده؟/ از سفر کرب و بلا آمده.
او می گفت و مردم تکرار می کردند.
همسر کبری پس از شهادت پسرانش، خود را موظف به خدمت دید. گفتند « نرو! دو پسرت شهید شده اند!»
غرورش جریحه دار شد. گفت « هر کس وظیفه خودش را انجام می دهد و وظیفه من هم بر عهده خودم است.»
خواب دیده بود راه کربلا باز شده، اما او در گروه های عازم کربلا نیست. در نماز جمعه شنید که جبهه به نیرو احتیاج دارد. ثبت نام کرد و چند روز بعد به جبهه رفت. در عملیات والفجر هشت که به آزاد سازی شهر فاو منجر شد، به شهادت رسید.
کبری باردار بود که همسرش را از دست داد. در مراسم ختم علی، یکی از اقوام کنار او نشست که تسلیت بگوید.
– دو فرزندت به شهادت رسید؛ کافی نبود که از عاقبت کار بترسی و مانع رفتن همسرت بشوی؟! او که برای حفظ ظاهر و برای کوری چشم منافقان صبوری می کرد، با شجاعت جواب داد « من هم می خواهم شهید بشوم. آن وقت که خبر شهادت من را آوردند، می فهمید!»
 کف دستش علامت به اضافه کشید.
– این خط و این نشان!
 برای کمک به جبهه، از هر چه در خانه داشت، دریغ نمی کرد. نان و برنج به منطقه می فرستاد. در بمباران شهرها بچه هایش به او پیشنهاد دادند که مدتی برای حفظ جانش به روستا بروند، کبری قبول نکرد.
– تا وقتی امام خمینی در جماران است، ما هم از جایمان تکان نمی خوریم. نماز جمعه اش ترک نمی شد. همه بچه ها را هم با خود می برد؛ ریز و درشت. هر وقت راهپیمایی بود، جلوتر از بقیه پرچم دار می شد. اغلب با دخترش فاطمه می رفت.
 روز قدس بود و گرما بیداد می کرد. بعد از راهپیمایی به نماز جمعه رفتند. وقتی به خانه برگشتند، درد زایمانش شروع شد و ساعتی بعد پسرش به دنیا آمد. او را حسن نامید. پسری که پدرش را ندیده بود.
 پس از آن نیز نوزادش را در آغوش می گرفت و همراه بچه هایش هر جمعه به نماز جمعه می رفت. فاطمه می گوید «از نماز جمعه بر می گشتیم که قم بمباران شد. روی پل نیروگاه بودیم. مردم به طرف پناهگاه ها می دویدند. مادرم، حسن را که چند ماهه بود، روی دستش بلند کرده بود و فریاد می زد: الله اکبر!»
با شعارهای او مردم آرامش گرفتند و آن ها هم تکبیر می گفتند. خیلی مراعات می کرد که با نامحرم هم کلام نشود. وقتی از تلویزیون برای مصاحبه آمده بودند، گفت «من مصاحبه نمی کنم. پسرم حرف بزند. هر چه او بگوید، من قبول دارم. حرف من و پسرم یکی است.»
برای سفر حج آماده می شد. حسن یک ساله را به مادربزرگش سپرد. بچه ها دلهره داشتند. گفتند «مادر مراقب باشید یک وقت توی راهپیمایی برائت از مشرکین شرکت نکنید.»
لبخند زد.
اتفاقاً من در مراسم برائت، پرچم اسلام را دستم می گیرم و جلوتر از همه حرکت می کنم. در راهپیمایی برائت از مشرکین بین جمعیت شعار می داد که پلیس عربستان به آنان حمله کرد و زنان و مردان زیادی را به شهادت رساندند. او نیز یکی از شهدا بود. پیکر پاک او را هشتاد روز بعد به وطن باز گرداندند.(۱)  

پی نوشت :

۱.چشمه‌های یاس، علی رستمی، خاطراتی از شهید کبری تلخابی

منبع :

۱. وبلاگ لاله ها
۲. نوید شاهد


برچسب ها : , , , , , , , , , , , , , , ,
دسته بندی : زنان شهیده در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
ارسال دیدگاه