خبرهای ویژه

rahbari
» زنان شهیده در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس » شهیده فاطمه پروین روحی ابرقوئی

تاریخ انتشار : 1398/01/17 - 19:04

 کد خبر: 13425
 876 بازدید

شهیده فاطمه پروین روحی ابرقوئی

دومین و آخرین عزیمت وی به مکه مکرمه که به شهادت او منجر شد به درخواست و آرزوی خودش از دستمزدهای کار خیاطی بود و چه زیبا در اولین سفر خود به حج به همراه همسرش در بیان آرزوی خود گفته بود که آرزو دارم که یکبار دیگر با دستمزد خود به زیارت خانه خدا بیایم و در اینجا شهید شوم و چنین شد.

نام : فاطمه پروین
نام خانوادگی : روحی ابرقوئی
تاریخ تولد : ۱۳۳۵
تاریخ شهادت : ۱۳۶۶/۰۵/۰۹
نحوه شهادت :  مراسم برائت از مشرکین

جمعه خونین مکه و فریاد برائت از مشرکین شهدای آن روز، اینک به ثمر نشسته است و مسلمین جهان اکنون عملأ در کشورهای خود از مشرکین اعلام برائت می جویند و خیزش های مردمی مردم نیز نتیجه فریادهای برائت جویانه این روز است که هیچگاه خاموش نشده است.
شهیده فاطمه پروین روحی تنها شهید جمعه خونین مکه از شهرستان ابرکوه در سال ۱۳۶۶ است.
دومین و آخرین عزیمت وی به مکه مکرمه که به شهادت او منجر شد به درخواست و آرزوی خودش از دستمزدهای کار خیاطی بود و چه زیبا در اولین سفر خود به حج به همراه همسرش در بیان آرزوی خود گفته بود که آرزو دارم که یکبار دیگر با دستمزد خود به زیارت خانه خدا بیایم و در اینجا شهید شوم و چنین شد.
فاطمه پروین از فعالان راهپیمایی قبل از انقلاب بود و پس از پیروزی انقلاب نیز با کمیته امداد امام خمینی (ره) همکاری داشت و در پشت جبهه نیز به یاری رسانی به رزمندگان می پرداخت.
دعای توسل او در روزهای سه شنبه به منظور پیروزی رزمندگان اسلام، همیشه در خانه برقرار بود.
این بانوی شهیده به کارهای هنری علاقمند بود و در خیاطی مهارت زیادی کسب کرد و در بافندگی و گلدوزی نیز سررشته داشت و شاگردانی را نیز پرورش داد که هنوز از رفتار او به نیکی یاد می کنند.
وی همچنین خیاطی را به عنوان شغل دنبال می کرد و عواید آن را عمدتأ در امور خیر و کمک به محرومان هزینه می کرد.
نهم مردادماه سال ۱۳۶۶ مراسم برائت از مشرکان مسلمانان خونین شد و روح پاک فاطمه پروین روحی که اول مهرماه سال ۱۳۳۵ به زمین خاکی سر زده بود، در سن۳۱ سالگی به عرش اعلی پرواز کرد و مزار او به همراه یادش در روضه الشهدای ابرکوه به یادگار ماند.
نگاهی به یکی از خاطرات جامانده از او در کمک به نیازمندان، می تواند ما را به نشانی از روحیات این شهیده رهنمون باشد.
یک روز با سایر دوستان در جلسه قرآنی شرکت کرده بود. پس از پایان جلسه یکی از همسایه ها گفت: “دختر یکی از افراد فامیل ما که چند کوچه بالاتر زندگی می کنند، ازدواج کرده است ولی چون پدرش وضعیت اقتصادی مناسبی ندارد و مستضعف هستند، برای خرید جهیزیه دچار مشکل شده اند و ما هم فقط در جلسات قرائت قرآن حاضر می شویم و با دقت و توجه به فرمان و دستور الهی عمل نمی کنیم”.
پروین از دوستش زهرا موضوع را پیگیری کرد و او گفت که در اغلب آیه های قرآن صحبت از انفاق و دستگیری از ایتام و بینوایان است اما کو گوش شنوا؟! راحت نشسته ایم و زندگی می کنیم بدون این که به فکر کسانی باشیم که گرسنه اند و نمی توانند برای تحصیل یا آینده بچه های خود امکاناتی فراهم کنند.
این خانواده ها با آبروداری زندگی می کنند و دائماً با فقر و تنگدستی دست و پنجه نرم می کنند و نمونه آن خانواده ای است که هفت دختر دارند و پدر آنها هم درآمد کمی دارد.
دیروز مادر آنها را در حال فروش پارچه های قدیمی زیبای خود با قیمت کم به یک دستفروش دیدم و وقتی از او دلیل این کار را پرسیدم، گفت: قصد دارم با پول این پارچه ها و پس انداز کمی که دارم اسباب و اثاثیه مختصری برای دخترم تهیه کنم که دخترم در مقابل خانواده داماد شرمنده نشود.
پروین در حالی که چهره خود را با چادر کاملاً پوشانده بود تا شناخته نشود پول را به عنوان هدیه ازدواج به مادر خانواده هدیه کرد و آن زن بعد از اصرار زیاد آن هدیه را پذیرفت و شادمان به خانه بازگشت.
همچنین در گوشه هایی از زندگی داستانی شهیده فاطمه پروین روحی در کتاب “عطر سنجد” آمده است: “…. پروین از پشت چرخ خیاطی برخاست و به طرف تلفن رفت و گوشی را برداشت آن طرف خط، شوهرش بود پس از احوالپرسی به او گفت: “یکی از همسایگان که تو معمولاً شبانه براش کمکهایی می بردی مریضه اگه وقت کردی یه سری به او بزن.
پروین: از کجا فهمیدی!؟
رضا: الآن رفته بودم داروخانه برای کاری دیدم با حال خراب داخل داروخانه نشسته تا دارو بگیره!
پروین: همه داروهاشو گرفت؟!
رضا: آره
پروین: از اینکه به من اطلاع دادی ممنونم… و خداحافظی کرد. خیلی زود ناهار را تهیه و به طرف منزل آن زن حرکت کرد.
طول و عرض کوچه را به گونه‌ای می‌پیمود که هر کس او را می‌دید خیال می‌کرد عجله‌اش برای رسیدن به چیزی است که هر لحظه دیر رسیدن امکان از دست دادن آن وجود دارد … به منزل پیرزن رسید خانه‌ای که تا آن لحظه فقط تا در آن می رفت و کمکهایش را اهدا می‌کرد.
با گذاشتن اولین قدم در راهروی تاریک و خیلی قدیمی آن خانه همه سرعت به حرکاتی آهسته و متحیرانه تبدیل شد. پروین برای اولین بار گام در فضای خانه می‌گذاشت، با برداشتن هر قدم در طول راهرو بذر آهی عمیق در فضا می‌کاشت.
بعد فاصله‌ها او را به سرزمینی عاطفه و شفقت نزدیکتر می‌ساخت… وارد حیاط کوچک شد فضای آن خانه شدیداً قلب و روحش را متأثر ساخت. آرام‌آرام گامهای سنگینش را در فضا چرخاند و گفت: صاحبخونه؟!
صدایی نشنید بار دیگر صدا زد و این بار صدایی نخیف و دردآلود جوابش داد: « بفرمائید! » پروین دور و برش را نگاهی کرد و اتاقی در انتهای حیاط توجهش را جلب کرد و از یک جفت دمپایی کهنه و نیمه ‌پاره دم اتاق متوجه وجود صاحبخانه در آن شد رفت و با اجازه وارد شد.
صحنه‌ای که در آن اتاق دید بر تأثرات قلبی‌اش افزود. پیرزن روی لحافی کهنه به حالت نیم‌خیز نشسته بود و چشم به قامت در گشوده بود. پروین وارد شد به طرف او رفت و سلام کرد. صورت چروکیده و ترکیده پیرزن را بوسه‌ای سرشار از مهر داد.
پروین: یعنی اصلاًَ به شما سر نمی‌زنن؟… پس شما رو کی برد دکتر؟!
پیرزن: چند روزی خیلی بد حال بودم تا اینکه دیروز وقتی خواستم از اتاق برم بیرون ضعف کردم و کنار دیوار از حال رفتم. دختر عفت  خانم که اومده بود برای مرغابی من خرده نون بیاره وقتی منو با این حال دیده رفته خبر داده پسرم اومد منو برد دکتر و بعد رسوند خونه. گفت بازم می‌یاد به من سر می‌زنه اما از دیروز تا حالا که خبری نشده!
پروین خودتو ناراحت نکن مادر! بالاخره اونام جوونند گرفتاری دارن! مثل من و شما که نیستند هزار جور باد تو کله شونه! خیال نکن که به فکرت نیستند! بیشتر از این نمی‌تون!… و بعد آهی کشید و گفت: آدم تا وقتی بچه‌دار می‌شه دیگه یادش می‌ره که خودشو کی بزرگ کرده فکر می‌کنه آفریده شده تا بچه‌هاشو بزرگ کنه غافل از اینکه اون کسی که اونو بزرگ کرده منتظر توجه اونه… و لحظاتی به نقطه‌ای خیره شد صدای سرفه پیرزن او را از عالم خود خارج کرد با دستپاچگی داروهایی که کنار دست او بود برداشت و به طریقه مصرف آن نگاه کرد و بر طبق دستور پزشک داروی مخصوص آن را به او داد و بعد از جا بلند شد پیرزن با تعجب و ناراحتی پرسید: کجا؟
پروین جواب داد «جایی نمیرم مادر» و از اتاق خارج شد و شروع به نظافت حیاط کرد و غبار چندین ساله را از چهره‌ حیاط زدود پس از ساعتی دوباره وارد اتاق شد و اتاق بیمار را مرتب کرد.
پیرزن با صورتی پر از شرم سیرت پاک او را تحسین کرد و مدام به کار او اعتراض، و از او می‌خواست که بیش از این به خود زحمت ندهد. پروین وقتی اعتراض او را دید گفت: مادر می‌بینی که من جوونم و نیرو دارم تو هم مثل مادر منی پس اگه تو لایق بدونی می‌تونی منو جای دخترت فرض کنی راحت باش بعد از اینکه خانه غبار گرفته پیرزن را جانی تازه بخشید از او اجازه خواست تا به منزل برود و قول داد که برگردد.
ساعاتی بعد با پاکتهای پر از میوه و یک ظرف سوپ وارد اتاق شد، و پیرزن از دیدنش جان تازه گرفت و گفت: «چرا اینقدر زحمت می‌کشی تو خودت کار و زندگی داری من هنوز اون قدر پیر نشدم که نتونم غذا درست کنم.» پروین گفت: « بیماری و ضعف پیر و جوون نداره به هر حال آدمو از پا میندازه.» منم کاری نکردم فقط چون هوس سوپ کرده بودم گفتم شاید شما هم بدتون نیاد غذای ما جوونارو بخورین و به دست پخت خودتون افتخار نکنین.
پروین به چهره نخیف پیرزن نگاه کرد و احساس که یک استحمام خوب چقدر میتونه در روح و جسم او مؤثر باشه به همین دلیل وقتی غذایش را خورد پروین به خانه رفت و از شوهرش خواست تا با اتومبیل خود پیرزن را به خانه بیاورد پیرزن ابتدا از رفتن به دلیل ایجاد مزاحمت امتناع می‌کرد اما پروین با خوشرویی تمام او را قانع نمود و این در حالی بود که هیچ یک از بستگان پیرزن کوچکترین اطلاعی از این همه انسانیت و بزرگی نداشتند……..”
آن سال گویی برگی جدید بر دفتر پروین ورق می‌خورد که بقا بود. پروین با شور و نشاطی وصف ناپذیر راهی سفر شد به طوری که شوهرش متعجب به او گفت: تو به گونه‌ای مشتاقی که انگار این اولین بار است به حج می‌روی و پروین همچنان غرق در هوای عرفان خود بود. او در پیش رو، بهشت را بر ایوان زمان می‌دید و عاشقانه به سوی معبود خود پیش می‌رفت.
به سرزمین مکه رسیدند. چند روزی از اقامت آنان گذشت و پروین هر روز به انتظار واقعه‌ای چشم به دروازه فردا می‌دوخت. تا اینکه روز موعود فرا رسید روزی که فریاد برائت از گلوی مسلمانان بر علیه کفار برخواست و پروین هم شادمان به سوی کفر حمله می‌برد و گویی یک لحظه زن بودن را در مقابل تهاجمات خطر فراموش کرده است. همراه با موج عظیم دریای برائت پیش می‌رفت و مشت گره کرده پرکینه‌اش را نثار کفر جهانی کرد.
همراه با سیل جمعیت راه می‌رفت و شعارهای کوبنده‌اش را به سوی دشمن پرتاب می‌کرد تا اینکه شرطه‌های عربستان یکباره به سوی میهمانان مسلمان یورش بردند و جمعیت، عده‌ای پراکنده شدند و عده‌ای به مقاومت پرداختند، اما پروین در میان انبوه جمعیت دلیرانه مبارزه کرد، و دست تقدیر آسمانی سپرد.
در میان موج جمعیت حجاج تصویر آرزوهایش را در چهره زمان می‌دید ساعتها با کمال شجاعت به فریاد بیزاری از کفر پرداخت و حتی آنجا که مفری برای رهایی وجود داشت راه فرار را در پیش نگرفت تا آنکه ضربه زهرآگین کفر بر سر او وارد آمد و غنچه آرزوی دیرینه‌اش به بار نشست و شگفت.

 

منبع : خبرگزاری مهر


برچسب ها : , , , , , ,
دسته بندی : زنان شهیده در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
ارسال دیدگاه