خبرهای ویژه

rahbari
» زنان مجاهد در طول تاریخ » فاطمه جوشی ” شماره پنج “

تاریخ انتشار : 1398/02/10 - 19:35

 کد خبر: 13602
 1741 بازدید

فاطمه جوشی ” شماره پنج “

با گذشت ۲۷ سال از پایان جنگ تحمیلی وقتی قفل صندوق رازهای سر به مهر مردم خطه جنوب باز می‌شود پرده‌های تازه‌ای از ۸ سال مقاومت در برابر دشمن بعثی نمایان می‌شود. مردم آبادان هیچگاه ۱۸ مهر ماه سال ۵۹ را فراموش نمی‌کنند.

روزی که شهرشان به محاصره کامل دشمن درآمد و یکسال در سخت‌ترین شرایط و زیر باران موشک و خمپاره مقاومت کردند و اجازه ندادند آرزوی صدام در اشغال خوزستان در کمتر از سه روز واقعیت یابد.
مقاومت مردم آبادان در یک سال محاصره این شهر سرآغاز پیروزی رزمندگان برابر دشمن بعثی بود و این واقعیت را بسیاری از فرماندهان عراقی وقتی به اسارت درآمدند، بازگو کردند.
مقاومت زنان آبادان در کنار رزمندگان یکی از عوامل اصلی شکست دشمن بود. آنها وقتی در برابر سد محکمی از مقاومت مردم آبادان قرار گرفتند باور نمی‌کردند که زنان جوان و سالخورده در کنار دختران نوجوان با دست‌های خالی در برابرشان قرار گرفته و به هیچ عنوان حاضر به ترک شهر نیستند.
فاطمه جوشی در ۸ سال دفاع مقدس و حصر آبادان نقش مهمی در سازماندهی و آموزش زنان آبادان داشت. او در ابتدای جنگ فرماندهی بسیج خواهران سپاه پاسداران آبادان را عهده‌دار بود و در یک سال محاصره آبادان نقش مهمی در سازماندهی زنان این منطقه داشت و حضور زنان آبادانی در دفاع مقدس و ذخیره سپاه شکل تازه‌ای پیدا کرد.
همه او را با شماره ۵ می‌شناختند. شماره‌ای که در دوران آموزش نظامی فرمانده پادگان برای او در نظر گرفته بود. سازماندهی زنان بسیجی برای حضور در بیمارستان‌ها و مراکز درمانی و کمک به مجروحان و همچنین آموزش نظامی به زنان و دختران آبادان از جمله فعالیت‌های مهم او در زمان جنگ بود.
این بانوی ۵۸ ساله از روزهایی که دشمن از حضور زنان در آبادان محاصره شده ترسید و درس مقاومتی که زنان به رزمنده‌ها دادند، گفت.

باران گلوله و خمپاره
هنوز هم با خاطرات روزهای جنگ زندگی می‌کند. روزهایی که همه زنان شهر به دفتر امام جمعه آبادان رفتند و از او خواستند تا در تماس با حضرت امام خمینی(ره) از ایشان اجازه بگیرند زنان در شهر بمانند و در کنار رزمنده‌ها از شهر دفاع کنند.
فاطمه جوشی از روزی که آبادان به محاصره دشمن درآمد این‌گونه می‌گوید: ۴ برادر و ۳ خواهر بودیم، فرزند ششم خانواده بودم. همه برادرانم در سپاه فعالیت می‌کردند و زمانی که نیروهای بعثی آبادان را به محاصره درآوردند ما در محله آخر آسفالت زندگی می‌کردیم.
۳۲ سال داشتم و سال ۵۸ وقتی سپاه به دستور امام(ره) تشکیل شد ۲۰ نفر از زنان نیز به عنوان نیروهای ذخیره سپاه آموزش دیدند و من هم یکی از این افراد بودم. آموزش نظامی، عقیدتی و سیاسی ما در باشگاه اروند آبادان که متعلق به شرکت نفت بود، انجام گرفت.

آموزش‌های بسیار سختی را پشت سر گذاشتیم. شهیدان علی‌پور و قبادی نیا به ما آموزش تخریب و سلاح می‌دادند و همه ما ۲۰ نفر را با شماره صدا می‌زدند.
شماره من ۵ بود و سعی می‌کردم آموزش‌ها را به بهترین شکل فرا بگیرم. سپاه آبادان یکی از بهترین نیروهای سپاه کشور بود زیرا بسیاری از دانشجویان دانشکده نفت به عضویت سپاه درآمده بودند.
بعد از پایان دوره‌های آموزشی من و سه نفر دیگر مسئولیت آموزش زنان داوطلب را برعهده گرفتیم و قبل از شروع جنگ با دستور شهید جهان‌آرا فرمانده سپاه خرمشهر به پادگان بخت‌پور رفتیم تا به زنان آموزش نظامی بدهیم.
آن روزها درگیری در مرز شروع شده بود ولی هنوز حمله به شهرها آغاز نشده بود. چند روز قبل از حمله عراق به ایران، پدرم فوت کرد. به آبادان بازگشتم. ۳۱ شهریور ماه صدام دستور حمله به ایران را صادر کرد و پس از سقوط خرمشهر که با مقاومت شجاعانه شهید جهان‌آرا و همرزمانش همراه بود دشمن جاده اهواز به ماهشهر و اهواز به خرمشهر را به تصرف درآورد و به این ترتیب آبادان محاصره شد.
صدای گلوله توپ و خمپاره قطع نمی‌شد. بیمارستان‌های آبادان پر از مجروح بود و همسر برادرم که پرستار این بیمارستان بود با وجود باردار بودن به مجروحان کمک می‌کرد و به دلیل جابه‌جا کردن مجروحان نوزادش سقط شد.
آذرماه سال ۵۹ وقتی وضعیت جسمی همسر برادرم وخیم شد مادرم و خواهرم به همراه او به اصفهان رفتند. نیروهای عراقی به شهر خیلی نزدیک بودند و حتی می‌توانستند با تیر مستقیم مردم را هدف قرار بدهند.
زهرا شهید‌زاده یکی از زنان بسیج آبادان بود که با تیر مستقیم دشمن بشدت زخمی شد. آنها بیمارستان‌ها را نیز هدف قرار می‌دادند. آن روزها کمتر کسی به فرار از شهر فکر می‌کرد، همه حاضر بودند جانشان را بدهند ولی اجازه ندهند پای دشمن به خاک آبادان برسد. هیچگاه اشک‌های زنانی را که التماس می‌کردند اجازه بدهیم به مجروحان و رزمنده‌ها کمک کنند فراموش نمی‌کنم.
همبستگی عجیبی بین همه بخصوص زنان آبادان به وجود آمده بود. دشمن از ایستادگی مردم ترس داشت. ۲۰۰ نیروی داوطلب در بیمارستان‌های آبادان به پرستاران کمک می‌کردند و در کنار آن نیز برای امدادرسانی و کار فرهنگی به روستاهای اطراف شهر اعزام می‌شدند.
سه نسل دختر، مادر و مادربزرگ در کنار هم از شهر دفاع می‌کردند. زنان سالخورده با روشن کردن تنور هر روز برای رزمنده‌ها نان می‌پختند و پس از بسته‌بندی آنها را به سنگرهای ورودی شهر می‌فرستادند.

جنگ روانی دشمن
صدام در آغاز جنگ وعده تصرف خوزستان در کمتر از سه روز را داده بود و در نطق‌های تلویزیونی تأکید می‌کرد خوزستان را به خاک عراق ملحق خواهد کرد. او و فرماندهان ارشد نظامی عراق تصور نمی‌کردند با حمله به خاک ایران در برابر سد محکم مردم شهرهای خرمشهر و آبادان زمینگیر شوند.
نیروهای بعثی برای شکستن این سد به جنگ روانی پرداختند. فاطمه جوشی از آن روزها و پاسخ دندان شکن زنان آبادان به جنگ روانی دشمن این‌گونه می‌گوید: صدام همه توان خود را در جنگ روانی گذاشته بود و مرتب از رادیو و تلویزیون عراق بیانیه‌های تهدید‌آمیز خوانده می‌شد.
آنها زنان را تهدید می‌کردند در صورتی که شهر را ترک نکنند به بدترین شکل مجازات خواهند شد. با توجه به جنایت‌هایی که نیروهای بعثی در خرمشهر و چند شهر دیگر انجام داده بودند برخی معتقد بودند که زنان و دختران باید از شهر خارج شوند پذیرفتن اینکه بخواهیم زادگاهمان را ترک کنیم سخت بود و به همین دلیل به دفتر آیت‌الله جمی امام جمعه فقید آبادان رفتیم تا از ایشان کسب تکلیف کنیم.
آیت‌الله جمی با دفتر حضرت امام(ره) تماس گرفتند و موضوع را مطرح کردند و امام(ره) جمله‌ای فرمودند که مردم آبادان هیچگاه آن را فراموش نمی‌کنند.
ایشان فرمودند: «کار کردن در آبادان اجر شهادت دارد.» با این جمله امام(ره) محکم‌تر از گذشته به فعالیت و کمک‌رسانی به رزمنده‌ها و امدادرسانی به زخمی‌ها ادامه دادیم به طوری که گاهی اوقات تا سه روز نمی‌خوابیدیم و بدون استراحت در بیمارستان‌ها امدادرسانی می‌کردیم.
فاطمه جوشی از دستگیری جاسوس عراقی در بیمارستان گفت و ادامه داد: یکی از پرستاران بیمارستان با عراقی‌ها ارتباط داشت و به آنها اطلاعات می‌داد. چند نفر از پرستاران متوجه موضوع شدند، ما نیز آن را به نیروهای سپاه اعلام کردیم. آنها نیز بعد از تحقیق و بررسی دستگیر ش کردندو یک دستگاه بی‌سیم از او کشف شد.

آرزوی یک مادر
روزهای جنگ و محاصره‌ آبادان با خاطرات تلخ و شیرین بسیاری گره خورده است. فاطمه جوشی با بیان یکی از این خاطرات و قولی که به یک مادر داده است گفت: در روزهای محاصره آبادان از سپاه زن سالخورده‌ای را به من معرفی کردند و گفتند برای دیدار با پسرش از بندر گناوه آمده است.
او مادر شهید «مرزوق ابراهیمی» بود. از آنجا که پسرش در خط مقدم بود مادر او را نزد ما فرستادند تا زمان بازگشت پسرش میهمان ما باشد. این شهید تنها فرزند این مادر بود و این زن بعد از مرگ همسرش او را با سختی و مشکلات زیادی بزرگ کرده و مدتی بود که پسرش نامزد کرده بود.
در چند روزی که میهمان ما بود از کارها و خریدهایی که برای برگزاری مراسم عروسی پسرش انجام داده بود می‌گفت و منتظر بود او از جبهه به خانه بازگردد تا مراسم عروسی برگزار کنند. روز بعد مسئول تعاون سپاه با من تماس گرفت و خبر شهادت مرزوق را داد و خواهش کرد تا این خبر را من به مادرش بگویم.
شهید مرزوق ابراهیمی وقتی برای دیدار با مادر مرخصی گرفته بود در مسیر بازگشت به آبادان بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسیده بود. نمی‌توانستم به چشمان منتظر این مادر نگاه کنم. او را به خانه‌ام بردم و سعی کردم زمینه را آماده کنم. هربار از من می‌پرسید چرا مرزوق نیامد وعده می‌دادم که بزودی می‌آید.
فردای آن روز تعدادی از زنان بسیجی را دعوت کردم تا با کمک آنها بتوانم این خبر را بدهم. برای اینکه متوجه اشک‌هایم نشود به بهانه‌ای از خانه بیرون می‌رفتم و گریه می‌کردم، تا اینکه مادر از حرف‌ها و اشاره‌های ما متوجه موضوع شد و با گریه گفت: آمده بودم مرزوق را داماد کنم و به آرزویم برسم اما او آرزو داشت شهید شود.
همراه با نیروهای سپاه مراسم تشییع و خاکسپاری و یادبود آن شهید را برگزار کردیم. بعد از مراسم مادر این شهید به گناوه بازگشت و قرار بود برای مراسم چهلم به آبادان بازگردد. روزی که می‌رفت از من و مریم فرهانیان خواست تا برای پسرش خواهری کرده و به مزارش برویم.
می‌گفت پسرم کسی را ندارد و من هم تا چهلم او زنده نمی‌مانم و نزد او می‌روم. ۹۳ روز از شهادت مرزوق گذشته بود که از گناوه به ما خبر دادند مادر شهید به رحمت خدا رفته است.
وی ادامه داد: در زمان جنگ سه بار مجروح شدم و آخرین بار وقتی قرار شد برای درمان به مشهد اعزام شوم تصمیم گرفتم از مشهد برای دوستانم سوغات بیاورم.
شهیده مریم فرهانیان تنها کسی بود که از من درخواست کفن کرد و گفت کفن را به ضریح مقدس حرم امام رضا(ع) متبرک کنم. ۳۱ مرداد ۳۶ سالگرد شهادت مرزوق ابراهیمی بود. فرهانیان همراه دو نفر دیگر از زنان بسیجی برای زیارت قبر شهید به گلستان شهدا رفته بودند که با اصابت خمپاره دشمن، مریم فرهانیان به شهادت رسید.
لحظه‌ای که او به شهادت رسید من در حرم امام رضا(ع) مشغول طواف و متبرک کردن کفنی بودم که قول متبرک کردن آن را به او داده بودم.

منبع : روزنامه ایران


برچسب ها : , , , , ,
دسته بندی : زنان مجاهد در طول تاریخ , نقش زن در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
ارسال دیدگاه