خبرهای ویژه

rahbari
» زنان شهیده در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس » شهیده رقیه محمودی

تاریخ انتشار : 1397/11/30 - 10:46

 کد خبر: 13092
 833 بازدید

شهیده رقیه محمودی

رقیه یک اخلاق بخصوص داشت از در که وارد می شد تا نمازش را نمی خواند غذا نمی خورد. او تک بود در اخلاق و در همه چیز ، با خوشی و مهربانی رفتار می کرد …


نام و نام خانوادگی : رقیه محمودی
تاریخ تولد : ۱۳۵۰ نام پدر : میرحمزه
تاریخ شهادت ۱۲/۱۱/۶۵
شماره شناسنامه : ۲۴۷۱۰
محل شهادت : دبیرستان زینبیه
نحوه شهادت : بمباران هوایی توسط رژیم بعث عراق

 

شهیده رقیه محمودی در فصل پائیز و برگ ریزان متولد شد. مقاطع ابتدائی و راهنمایی را گذراند و وارد دبیرستان شد. با انتخاب رشته انسانی در زینبیه شروع به تحصیل کرد و در روز دوازدهم بهمن در اثر اصابت ترکش به گلویش به شهادت رسید.

در مورد زندگی شهید محمودی مادر چنین می گوید:
رقیه یک اخلاق بخصوص داشت از در که وارد می شد تا نمازش را نمی خواند غذا نمی خورد. او تک بود در اخلاق و در همه چیز ، با خوشی و مهربانی رفتار می کرد . روزی که دبیرستان زینبیه بمباران شد. بچه هایم از مدرسه آمدند اما رقیه نیامد و برادرش و پدرش و دامادمان بدنبالش رفتند اما پیدا نکردند, به تبریز رفتیم آنجا هم نبود . وقتی به حیاط بیمارستان شهرمان رفتیم و جنازه شهدا را روی زمین دیدم پاهایم دیگر طاقت راه رفتن نداشت حالم خیلی بد شده بود .
من به خاطر رقیه ناراحت نبودم به خاطر تعداد زیاد شهدا ناراحت بودم. رقیه جزو زخمیها هم نبود . قبل از پیدا کردن جنازه اش، او را در خواب دیدم به من گفت : مادر چرا در تبریز به دنبال من می گردید ما را در سردخانه گذاشته اند؛
با حالت گریه از خواب بیدار شدم و به همراه پدر و برادرش به سردخانه رفتیم هشت تا شهید آنجا بود که نفر آخر دخترم بود! که این را از کفش و گوشواره هایش فهمیدم.
دخترم آرام خوابیده بود و گلویش خونین بود. بعد از تشییع جنازه, پدرش به همراه چند نفر با دستان خودش او را دفن کرده و به خاک سپرد. من زمان جنگ از خدا خواسته بودم که به من فرزند پسری بدهد تا او را به جبهه بفرستم و آرزو می کردم همواره در راه خدا کاری انجام بدهم. و رقیه با شهادت خودش ما را سرافراز کرد.
یکی از مادران شهید که در همسایگی ما است, خیلی بی تابی می کرد و زیاد گریه می کرد. یکبار دختر او را در خواب دیدم. یک چمنزار پر گل بود. دخترهای شهید دسته دسته کنار هم نشسته بودند اما این دختر جدا از بقیه بود همه سفید پوشیده بودند. من از او پرسیدم: چرا پیش بقیه نمی روی؟ گفت: بروید به مادرم بگوئید این قدر گریه نکند و دوستانم مرا در جمع خودشان راه نمی دهند. من این خواب را به مادرش گفتم.
برادر کوچک شهیده می گوید: من خواهرم را خیلی دوست داشتم. قبل از بمباران در رادیو عراق گفته بودند دانش آموزان زینبیه به جبهه ها خون داده اند باید جان هم بدهند. خواهرم همیشه از من مواظبت می کرد. با ما بازی می کرد . و مادر با این جمله به صحبتهایش پایان می دهد: «من افتخار می کنم که مادر شهیده هستم. »

منبع : جبهه مجازی


برچسب ها : , , , ,
دسته بندی : زنان شهیده در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
ارسال دیدگاه