خبرهای ویژه

rahbari
» زنان شهیده در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس » شهیده رقیه رضایی لایه

تاریخ انتشار : 1398/02/15 - 19:32

 کد خبر: 13708
 908 بازدید

شهیده رقیه رضایی لایه

  نام : رقیه خانوادگی : رضایی لایه  نام پدر: محمد علی محل تولد: قزوین تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۱/۲۲ تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۵/۹ محل شهادت: مکه نحوۀ شهادت: توسط عوامل رژیم سعودی در مراسم برائت از مشرکین محل دفن: گلزار شهدای قزوین   نگاهی به زندگی معلم شهید رقیه رضایی لایه، جوان ترین شهید جمعه خونین مکه […]

 

نام : رقیه
خانوادگی : رضایی لایه 
نام پدر: محمد علی
محل تولد: قزوین
تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۱/۲۲
تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۵/۹
محل شهادت: مکه
نحوۀ شهادت: توسط عوامل رژیم سعودی در مراسم برائت از مشرکین
محل دفن: گلزار شهدای قزوین

 

نگاهی به زندگی معلم شهید رقیه رضایی لایه، جوان ترین شهید جمعه خونین مکه سال ۶۶ وصالی به شایستگی و زیبایی معلمی فداکار‎ ‎ گاهی اوقات شایستگی انسان ها تنها در بودنشان مشخص نمی شود، بلکه چگونه آمدن و چگونه بودن و چگونه رفتن آنها، نشان از بندگی و بالندگی شان دارد. افرادی به دنیا می آیند که علاوه بر گذراندن زندگی به بهترین و قشنگ ترین صورت ممکن، زیبا و تحسین برانگیز! گاهی هم اعجاب انگیز! رخت از جهان می بندند و در ادبیات دینی و ملی ما شهید نام می گیرند. شهدایی که وقتی ورق ورق زندگی شان را می خوانی، وقتی تصویر منش و کردارشان را در ذهنت متصور می شوی، وقتی واژه واژه قصد می کنی برایشان بنویسی؛ متوجه کرامت و عزت خدایی شان می شوی. به راستی آنها جایگاهی به عظمت انسان و مقامی به شرافت خلیفه اللهی دارند. جایگاهی که شاید قلم در توصیف و تشریح آن کلک زبان بریده ای باشد که هرگز رسا و شیوا نتواند از عهده وظیفه اش برآید. مقامی که تاجی الهی است برای اشرف مخلوقات بودنشان. حال اگر این شهید، معلمی باشد که در کنار خانه خدا به بهترین صورت ممکن جواب اللهم لبیکش را گرفته باشد؛ من چه برای نوشتن خواهم داشت؟
بیست و دومین روز از بهار سال ۱۳۴۴ چراغ خانۀ محمد علی رضایی لایه در شهر قزوین با تولد دختری که او را رقیه نامیدند، روشن و دل مادری به چهره وجیه دختری که آرامش و متانت از همان روزهای نخست تولد در وجهش دیده می شد،‌ شاد گشت. خانواده رضایی لایه در شهر قزوین به دلیل تقید و اصالتشان سرشناس و محترم بودند و رقیه که در دامن خانواده ای مؤمن دیده به جهان گشوده بود، ‌با تربیت صحیح اسلامی مراحل کودکی و بالندگی خود را سپری می کرد. مهرماه سال چهل و نه بود که پشت میز و نیمکت مدرسه نشست و این تاریخ، آغازی برای رشد توانایی ها و شکوفایی استعدادهای او شد‎ .‎رقیه در مدرسه به ذکاوت، ادب، متانت و استعداد فوق العاده در یادگیری شناخته شد و توانست در طول سال های تحصیل همچنان پله های نردبان موفقیت را یکی پس از دیگری به سوی افق روشن معلمی طی کند‎.‎

 
در مسیر انقلاب:‎
سال های نوجوانی رقیه با سال های مبارزات ملت ایران علیه رژیم ظالم شاهنشاهی مصادف شده بود و او که از طریق خانواده، پشتوانۀ فرهنگی و معنوی خوب و قوی ای برای درک خواسته های ملت ایران، تحت رهبری امام خمینی (ره) داشت، علاوه بر تلاش و جدیت در تحصیل ، گام های انقلابی و جهادی خود را در مبارزه علیه مظاهر فساد و بی بند و باری نظام شاهنشاهی برداشته و به عنوان یک نوجوان انقلابی شناخته می شد‎.‎ رقیه رضایی لایی که در سال های پنجاه و شش تا پنجاه و هفت، دوران نوجوانی خود را می گذراند، با شرکت در برنامه های مذهبی و خواندن کتاب و جزوات انقلابیون ، با تحول عظیم فکری و معنوی، علی رغم اینکه جزء شاگردان ممتاز دبیرستان محسوب می شد، برای ادامۀ تحصیل به حوزۀ علمیۀ قم رفت تا هر چه بیشتر معرفت کسب کرده و با توشۀ اعتقادی قوی تر به دیار خود بازگردد.‎

 
معلم اعتقادی – تربیتی مناطق محروم کشور‎:
از ویژگی های رقیه، توجهش به مسائل فرهنگی و اعتقادی مردم بود و تمامی ذهنیتش حول پیشرفت فرهنگی و اعتقادی مردم، به خصوص قشر محروم و ضعیف جامعه می چرخید‎.‎ خانواده اش در خصوص منش و طرز فکر رقیه در بارۀ مسائل فرهنگی می گویند: «رقیه با افکار خداگونه ای که در سر داشت، نمی توانست شاهد فقر فرهنگی در مناطق محروم کشور باشد. از این رو بار سفر به استان کردستان را با کوله باری از عشق به مردم و اعتلای فرهنگ و نظام اسلامی بست و به دیار خطر سفر کرد تا بتواند به عنوان معلم تربیتی برای مردم مظلوم آن دیار قدمی خیرخواهانه بردارد.»‎
رقیه رضایی لایه که حال جوانی برومند و تحصیل کرده شده بود، در کردستان منشأ خدمات ارزنده ای شد و مردم آن سامان فعالیت های فرهنگی و تربیتی او را هرگز از یاد نخواهند برد‎.‎ اما دست روزگار و نیاز مردم استان سیستان و بلوچستان، مدتی حضور رقیه را در جمع مردم نیازمند زاهدان فراهم کرد و معلم با خدا و مهربان قزوینی، دیار کردستان را به جنوب شرقی ایران کشاند. در این نقطه از خاک وطن هم خانم معلم، رقیه رضایی لایه توانست خدمات ارزنده ای انجام داده و شاگردان نمونه ای را تربیت کند‎ .‎

 

بانوی فعال‎:
سال ۱۳۶۶ رقیه رضایی لایه با همسرش آشنا شد و طی مراسم ساده ای به خانۀ بخت رفت. در آن دوران رقیه به عنوان معلم تربیتی، مسئولیت امور تربیتی یکی از دبیرستان های شهر قزوین را بر عهده داشت و توانسته بود کارهای زیبا و مؤثری در زمینه های پرورشی در قالب برنامه های مذهبی، آشنایی دانش آموزان با احکام و بالا بردن سطح اعتقادی دانش آموزان انجام دهد‎ .‎وی علاوه بر اینکه در دبیرستان به شغل مورد علاقۀ خود، یعنی معلمی می پرداخت، هنوز انگیزه ها و خواسته های انقلابی و ملی خود را با عضویت و فعالیت در حزب جمهوری اسلامی و ادارۀ یکی از کانون های حزب دنبال می کرد. ‎بعد از فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر تشکیل بسیج مستضعفین در آذر ماه سال ۱۳۵۸ ، رقیه رضایی لایه که حال، چهره ای شناخته شده در امور فرهنگی برای اهالی فرهنگ و انقلاب بود، به عضویت بسیج مستضعفین درآمد و به عنوان مربی آموزش نظامی و عقیدتی در این ارگان مردمی مشغول به فعالیت شد‎.‎

 
خلاصه ای از خوبی ها‎:
از حضور خانم رضایی لایه در دبیرستان، در ذهن دانش آموزانش خاطرات زیبایی نقش بسته است. او معلمی دلسوز و عاشق بچه های مدرسه بود. برای خانم رضایی لایه، دانش آموزان آن قدر اهمیت داشتند که علاوه بر دقت در امور تربیتی شان به رفع مشکلات خانوادگی، به خصوص مادی آنها توجه داشت‎.‎ او در فرصت هایی که پیش می آمد با دانش آموزانش صحبت کرده، خانواده های مستمند را شناسایی کرده و از آنها دستگیری می کرد. خانم رضایی لایه در نظر دانش آموزان، اخلاقی نیک داشت که شوخ طبعی و بیان شیوا در راهنمایی بچه ها، صحبت هایش را دلنشین و تأثیرگذار کرده بود. به قولی صحبت هایش از دل بود، ‌لاجرم بر دل هم می نشست. به گفتۀ نزدیکانش، خصلت های زیبای اخلاقی و انسانی او همراه با مهربانی ها و شوخ طبعی هایش از او فردی دلنشین و مصاحبی تأثیرگذار ساخته بود. آرامش و وقاری که در رفتار و کردارش داشت همه را شیفتۀ خود کرده بود و با همین ویژگی ها بود که می توانست با رخنه در دل دختران جوان، نقش به سزایی در هدایت و راهنمایی آنها داشته باشد. همسرش می گوید: «مادیات برای رقیه اهمیت نداشت؛ مهریۀ او یک سفر حج بود و چهارده سکۀ طلا. او در همۀ شئون زندگی، به خصوص زندگی زناشویی و همسرداری اش رضای خدا را در نظر می گرفت. از حرف های پراکنده پرهیز داشت و غیبت نمی کرد. از همان روزهای اول آشنایی، رقیه از فنا صحبت می کرد و می گفت این امکان و فرصت، نصیب مردها شده که به جنگ بروند، اما برای زن ها چنین امکانی فراهم نیست؛‌ دوست دارم به گونه‌ای از دنیا بروم که اجر و مزد شهدا را داشته باشم.‎”‎
 

وقتی کعبه، نقطۀ پرواز می شود:
ماه ذی الحجه سال ۱۳۶۶ ، رقیه رضایی لایی با خانواده و به نیابت از مادرش به سفر حج واجب مشرف شد. سفری که شاید سالیان سال آرزوی آن را داشت و آن را کابین ازدواج خود قرار داده بود. در آن روزهای زیبای سفر به خانۀ خدا، باز هم رقیه به فکر جهاد و شهادت بود. در حسرت این آرزو، رو به خانواده کرده و گفته بود: “…باید با آب زمزم غسل شهادت کنم‎!”‎
به راستی خانم معلم رضایی لایه به جز عشق به دانش آموزان، ‌انقلاب و وطن، به جز دغدغه های همسرداری، دل مشغولی و عشقی والاتر داشت و آن هم شهادت بود و دیگر هیچ… او همه چیز را برای خدا می خواست و سیر الی الله مقصد حرکت او بود. در روز برائت از مشرکین با سایر حجاج و زائران بیت الله الحرام، ‌جایی که مأمن و پناهگاه تمام موجودات است و ریخته شدن خون در آن مکان مقدس حرام است، در راهپیمایی برائت از مشرکین شرکت کرد تا بار دیگر انزجار خود را از ظلم و ستم و ایادی استکبار جهانی نشان دهد. در حالی که هیچ کس نمی توانست حتی فکرش را بکند، در سر مزدوران آل سعود برای برهم زدن این مراسم و به خاک و خون کشیدن حاجیان چه نقشۀ شومی می گذرد. در مکه بار دیگر یزید زمان، دست جنایتکار خود را از آستین شرک و خیانت آل سعود بیرون آورد و با هجوم وحشیانه به صفوف زائران خدا، صدها مسلمان را در کنار خانۀ امن الهی و کوه نور به جرم گفتن الله اکبر و به دلیل برائت از مشرکین پلید به خاک و خون کشید.‎
در آن روز، مکه بار دیگر نزول ملائک را تجربه کرد. در آن ساعات، مکه یک بار دیگر قافلۀ شهدا را تا در بهشت برین بدرقه کرد و در آن لحظات، مکه، خاطرۀ قساوت یزیدانه و شهادت حسین گونه را به خاطر آورد. در روز برائت از مشرکین، رقیه رضایی لایه هم که مشت های گره کرده خود را رو در روی استکبار جهانی گرفته بود، بر بال های فرشتگان! نه، شاید حتی بلند پروازتر از آنها، با وداع دنیای خاکی و فانی، جنت نشین شد و چون پرستوی مهاجر الی الله به زیبایی هر چه تمام تر، به شایستگی یک معلم فداکار به آرزوی دیرینۀ خود رسید‎ .‎

گفتگوی عاشقانه با خدا‎:
‎معلم شهید حاجیه خانم رقیه رضایی لایی، در وصیتنامۀ خود در گفتگوی عاشقانه ای خطاب به معبود خود می گوید: “خداوندا! در آن لحظه که چشم دل ما به غیر تو خواهد بنگرد و از جهت محبت تو انحراف گیرد، کورش کن تا جز تو کسی را نبیند و جز حلال تو به چشم اندازی دیگر نگاه تماشا نیفکند. ما آن دست و پا را نخواهیم که به معصیت تو بجنبد و آن جان و دل را نپسندیم که جز به عشق جانان زنده باشد و سعادتی عنایت فرما که چشمان ما جز در جستجوی رضای تو روشن نباشد و جز لقا و رضای تو دیگری را نبیند‎”.‎

 
نامۀ شاگرد به استاد:
شاید برای ما که شهید رقیه رضایی لایه را باید از میان گفته ها و شنیده های دوستان و نزدیکانش بشناسیم، سخت باشد که بتوانیم احساسمان را به خوبی یکی از شاگردانش بیان کنیم؛ آنجا که “افسانه رشوند” خطاب به معلمش می نویسد‎:
“مربی شهیدم! بر بال کدامین ملک نشستی که بی امان و شتابان به ‌سوی معبود شتافتی؟ در “نماز شب” عارفانه ات با خدا چه گفتی که چنین تو را پذیرفت؟ تو همراز کدام امام بودی که زمزمه هایش دیوانۀ عشقت کرد؟
قطره های اشکت را به پای کدامین نور ریختی که لالۀ شهادت را به این سرعت بارور کرد؟ آب دیده و خون دلت را در کدامین بازار فروختی که چنین نقد شهادت خریدی؟ در “زیارت عاشورا” به سالار شهیدان چه گفتی که کربلایی شدی؟
بلند باد نامت! بزرگ باد حماسه ات! جاودانه باد یادت‎!‎ ای شهید! با ما سخن بگو. تو رفتی و ما را لیاقت رفتن نبود، طاقت ماندنمان نیز نیست، اما عاشق کجا و عاشق نما کجا؟ یافتن کجا و بافتن کجا؟ دیدن کجا و شنیدن کجا؟
در آخرین دعای کمیل – که با هم بودیم – اشکت علامت عشق بود و شوقت نشانۀ شهادت؛ از نجوای شبانه ات معلوم بود که مسافری‎.‎ از التهاب مناجاتت روشن بود که مهاجری‎.‎ از اشتیاق رفتنت پیدا بود که شهیدی‎.‎ ما نیز شوق رفتن داشتیم، اما اشتیاق تو جلوه ای دیگر داشت. ‎‎اینک یادت، خانه ات، مزارت، همواره کلاس درس ما و خاطره ات زینت خاطر ماست. نام مقدس و یاد معطرت را بر برگ برگ درختان خواهیم نوشت و حماسۀ بزرگت را در دفتر روزگار ثبت خواهیم نمود. ما شعر بلند شهادتت را خواهیم سرود و بر پیشانی خورشید خواهیم نوشت‎!”
رقیه در دبیرستان از شاگردان ممتاز بود. او در دوران تحصیل، بسیار پر جنب و جوش و فعال بود. به ظاهرش بسیار اهمیت می داد و شیک پوش بود. همۀ تلاشش این بود که از هر جهت نسبت به دیگران برتری داشته باشد.
او در سال آخر دبیرستان، تحت تأثیر انقلاب، دچار تحول فکری شد. به این نتیجه رسیده بود که متعلق به این دنیا نیست و مسیر دیگری را باید انتخاب کند. با آنکه می توانست یکی از بهترین رشته های دانشگاه را انتخاب کند، ولی در آخرین سال تحصیلی، به کسب معارف دینی گرایش پیدا کرد. با بی رغبتی، سال تحصیلی را به پایان رساند و به حوزۀ علمیۀ قم رفت. گفته بود: «من اگر به دانشگاه بروم، می توانم جان انسانی را نجات دهم، اما می خواهم با معارف دینی، روح انسان ها را صیقل بدهم.»
پس از گذشت یک سال از تحصیل در حوزه، احساس کرد پرداختن صرف به مطالب تئوری راضی اش نمی کند. به همین دلیل با تعدادی از دوستانش به کردستان رفت. در آنجا به عنوان معلم پرورشی به تربیت دختران دبیرستانی پرداخت. این، زمانی بود که ضد انقلاب در کردستان توانسته بود تعدادی از جوانان را جذب خود کند.
دو سال و چند ماه قبل از شهادت، با همسرش آشنا شد. اقوام، با شناختی که از رقیه داشتند، او را به همسرش معرفی کرده بودند. آن زمان، رقیه در حزب جمهوری فعالیت داشت و یکی از کانون های حزب را اداره می کرد. وقتی با هم آشنا شدند، همسر رقیه او را بسیار نزدیک به افکار و روحیۀ خودش یافت.
همسرش می گوید: «آن زمان، من در سیستان و بلوچستان فعالیت می کردم. مثل رقیه در حزب جمهوری بودم و وقتی به ایشان گفتم من در سیستان کار می کنم و باید به آنجا بروم، بدون هیچ قید و شرطی پذیرفت. گفت تبعیت از همسر بر من واجب است.»
با شروع بیماری مادرش، کردستان را ترک کرد و به قزوین بازگشت.
همسرش می گوید: «خانوادۀ ایشان مذهبی و سنتی بودند. پدرشان تجارت چوب می کرد و مادرش خانه دار بود. یک خواهر بزرگ تر از خودش داشت که با هم آشنا شدیم. او تنها دختر توی خانه بود. رقیه در استعداد و نبوغ و ایمان، زبانزد فامیل بود.»
مهریۀ رقیه یک سفر حج بود و چهارده سکه طلا. ازدواج با من به خاطر رضای خدا بود، نه برای مادیات یا هر چیز دیگر. در همسرداری اش طوری رفتار می کرد که همه اش رضایت خدا را مد نظر داشت. سر سوزنی از تکالیفش را، چه نسبت به من و چه در رفتار با دیگران، کم یا زیاد نمی کرد. خودش را فانی در خدا می دید. هر وقت می خواست کاری انجام بدهد، با خودش می اندیشید که آیا این کار رضایت خدا را در پیش دارد؟ بعد هم جوابش را به سرعت پیدا می کرد و همانظور می کرد که باید.
نفوذ کلام بسیار بالایی داشت. حرف که می زد، به دل همه می نشست. اگر اظهار نظری می کرد، همه را تحت تأثیر قرار می داد. حرفی را نمی زد که قبلش آن را سبک و سنگین نکرده باشد. از حرف های پراکنده پرهیز داشت. غیبت نمی کرد، تهمت نمی زد.
قبل از سفر حج، یک سفر مشهد با هم رفته بودیم ماه عسل. آنجا بود که فهمیدم انس و ارتباط فوق العاده ای با ائمه معصومین (ع) دارد. طوری با امام رضا (ع) حرف می زد که انگار او را با چشم سر می دید. این رفتار، فقط در مشهد نبود، در روزهای عادی هم همین ارتباط را با ائمه (ع) داشت.
از همان روزهای اول آشنایی، رقیه از فنا حرف می زد. نمی گفت شهادت، می گفت فنا. می گفت: «این امکان و فرصت نصیب مردها شد که به جنگ بروند، اما برای زن ها چنین امکانی فراهم نیست. دوست دارم به گونه ایی از دنیا بروم که اجر و مزد یک شهید داشته باشم.»
زندگیمان ساده و بی آلایش بود. به زیور آلات گرایشی نداشت. این برای من لذت بخش بود، وقتی می دیدم از یک مراحلی گذشته است. او معتقد بود شهید واقعی کسی است که با تمام وجود وظیفه اش را انجام دهد.
سال ۶۶ با پدر و برادرش به نیابت از مادرش به سفر حج واجب رفت. دو تا از خواهرهای من هم با کاروان دیگری به سفر حج مشرف شده بودند. روز جمعه، رقیه را آنجا دیدند و می گفتند: «در رفتارش یک جور سبکبالی دیده می شد. انگار از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید.» به آنها گفته بود که باید با آب زمزم غسل شهادت کنم. او در راهپیمائی برائت از مشرکین در مکه مرمه به شهادت رسید.
دست نوشته های رقیه، از زمان تحصیل تا وقتی که در حزب جمهوری فعالیت می کرد، بر گرفته از احادیث قرآنی و مضامین عالی از فرازهایی بسیار زیبا از ادعیۀ معصومین بود. در تمام نوشته هایش، عرفان و رابطۀ عاشقانۀ با خدا مشهود است و کمتر، مضمون سیاسی و اجتماعی به خود گرفته است.
 

بخشی از وصیت نامه:
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام آنکه هستی بخش کائنات و وجود بی انتها و غایت آمال عارفین و نهایت آرزوی مشتاقین و معشوق عاشقان شب زنده‌دار و روشنی بخش دل سالکان و خالق یکتای عالمین و معبود بی‌نیاز بندگان و روزی دهندۀ آمرزندۀ مرزوقین و برانگیزندۀ بر حق ۱۲۴ هزار پیامبر و فرستندۀ دین کامل و کتاب آسمانی کامل قرآن کریم و رسول ختمی مرتبت، پیامبر اسلام (ص) و عطا کنندۀ مقام عصمت به چهارده معصوم علیهم السلام. و به نام او که شهداء در نزدش روزی‌خوار اویند و او که معاملۀ با او بهترین معامله‌هاست. به نام آن ارحم الراحمین؛ آن خالق المخلوقین و آن اکمل الکاملین و اصدق الصادقین و رب العالمین که تنها او را داشتن و با او بودن و او را دیدن و به عشق او نفس کشیدن، به دنیا، به زندگی در دنیا معنا می‌دهد و در راه او جان دادن، به مرگ طراوت؛ و به شوق وصالش جان باختن، تلخی وداع دنیا را مبدل به حلاوت حیات تازه یافتن می‌کند.
الهی! تو را هزاران بار شکر می‌کنم که مرا شیعۀ اثنی عشری قرار دادی تا ولایت اهل بیت و عشق به خاندان رسالت، ظلمتکدۀ قلبم را منور سازد و باز هزاران بار تو را شکر می‌کنم که مرا از آنانی قرار ندادی که با دوری گزیدن از صاحبان امر که قرآن کریم از آنان به اولی‌الامر یاد می کند، راه ضلالت بپیمایم؛ چرا که بدون توسل به ائمه و بدون عبور از شاهراه ولایت، چگونه می‌توان به جانان رسید؟
ایزدا! چگونه توانم لب به ثنا و سپاست باز کنم، درحالی که باران نعمت و رحمت را بر این بندۀ ضعیف و ذلیل و گناه‌کار فرستادی و نعمت عظمای زندگی در زیر چتر ولایت فقیه و صرف قسمت مهمی از عمر گرانبهاء را در ظل حکومت اسلامی به این بندۀ حقیر و مسکین ارزانی داشتی، در حالی که نتوانستم مسئولیت و حق عظیمی را که به واسطۀ این موقعیت شریف بر دوشم آورده بود، به نحو شایسته ادا کنم.
الهی! چگونه این بندۀ بی‌حیا در محکمۀ عدالت، پاسخ‌ گوی اعمال و گفتارش باشد؟ در حالی که رهبری عظیم الشأن همچون امام خمینی داشته است؟ و چگونه در صحرای محشر حاضر شوم، درحالی که در زمانی زندگی می‌کردم که عاشقان و شیفتگان و مخلصان کثیری در راه تو و در راه دین تو و در کارزار با دشمن تو شهد شهادت را مشتاقانه نوشیدند. در زمانی زندگی می‌کردم که می‌بایستی پیام آور خون گلگلون کفنان عزیزی می‌بودم.
یا رب! نکند که در یوم القیامه، در زمرۀ کسانی باشم که فریاد می‌زنند: «یا لیتنی کنت ترابا» ای کاش که خاک می‌بودم. آه از ساعات و لحظاتی که در غیر عبادت تو صرف شد و هزاران افسوس از زمانی که گذرگاه دنیا همچون غفلتکده‌ای آدمی را می‌فریبد، آنچنان که می‌انگارد مرگ به سراغ او نمی‌آید. هر چه از مقام و رحمت و گذشت و عدل تو، خالق یکتا و هرچه از هستی و غفلت دنیا و هر چه از بی‌حیایی و خسران انسان گفته شود، اندک است.
این حقیر، رقیۀ رضایی، فرزند پدر بزرگوارم محمدعلی رضایی و مادر مهربانم سکینۀ حنیفی‌ها، عمری را به سر کردم؛ ای کاش لحظه‌ای از آن را در غیر عبادت مولا سر نمی‌کردم، ولی با اقرار به سختی روز جزاء و عدل الهی و با وجود بار سنگین گناهانم، نمی‌خواهم از رحمت و مغفرت و گذشت خالقم، پرورگار جهانیان لحظه‌ای غافل باشم و عاجزانه و ملتمسانه از کلیۀ اقوام و دوستان و آشنایان و نزدیکان و پدر و مادر عزیزم می‌خواهم که به خون پاک اباعبدا…، این بندۀ گنه‌کار را حلال کنید. انشاء ا… دوستان در دعاهای خیرشان و در مجالس دعا حقیر ار فراموش نکنند.

التماس دعا.
 
هم روی تو را طاقت دیدار کم است / هم چشم مرا جرأت این کار کم است
من کمتر از آنم که تو را درک کنم / آگاهی من ز عشق بسیار کم است

خداوندا! در آن لحظه که چشم دل ما به غیر تو خواهد بنگرد و از جهت محبت تو انحراف گیرد، کورش کن تا جز تو، کس را نبیند و جز به مال و جلال تو به چشم اندازی دیگر نگاه تماشا نیفکند. ما آن دست و پا را نخواهیم که به معصیت تو بجنبد و آن جان و دل را نپسندیم که جز به عشق جانان زنده ‌باشد و سعادتی عنایت فرما چشمان ما جز در جستجوی رضای تو روشن نباشد و جز لقای تو و رضای تو دیگری را نبیند.
پروردگارا! روا مدار که سر به دنبال هوس بگذارم و در ظلمات جهل و ظلال از چراغ هدایت به دور افتم و بیغوله از شاهراه باز نشناسم و مگذار دامان وجودم به پلیدی‌های گناه بیالاید و نسبت به ملاحی و مناهی بی‌پروا باشم.
پروردگارا! از هیجان حرص و صولت خشم و حملۀ حسد و ضعف صبر و عصبیت‌های ناهنجار که حرمت انسانیت پاس ندارد، به ذات اقدس تو پناه می‌برم.
ای خدا! ای قدرت علیا که دامان افق را با طراز فلق بیاراستی و گریبان شب را به روز روشن چاک زدی، ای‌ نام مبارک که به یاد تو فشار بلیات آرام می‌گیرد و ای کسی که به ارادت عظمایت قلم تقدیر بر لوح قضا امضای محو و اثبات می‌گذارد، تو پشت و پناه ما باش تا خفت و خزلان نیابیم و تو دوست ما باش تا اگر کائنات سر دشمنی گیرند، از دشمن نهراسیم و تو به سوی ما رو کن تا اعراض در جهان را به هیچ بشماریم.
خدای من! در آن هنگام که به سوی تو سر برمی‌دارم، ملکوت اعلای تو را از دیدگان خویش در ورای سه پردۀ پنهان می‌بینم و این سه پرده را هم، خود با دست خویشتن برآویخته‌ام. نخستین پرده‌ای که نگذارد دید به دیدار تو بگشایم، عصیان من از فرمان توست و پردۀ دوم، پرده‌ایست که در ارتکاب منهیات و ملاحی به روی خویش کشیده‌ام و پردۀ سوم، پردۀ غفلت من است، غفلتی که در ادای شکر و سپاس تو ورزیده‌ام، موهبت دیده‌ام و از سپاس موهبت بازمانده‌ام.
پروردگارا! این دیو نابه کار، یعنی شیطان رجیم را همچون سگی که در برابر سنگ و عصا رانده شود، از محراب عبادت ما بران و خورشید عشق خویش را در دل ما آنچنان بدرخشان که چشم ناپاک‌بین شیطان کور و از کنارمان دور گردد. کرامتی فرمای که با بندگان صالح و پرهیزکار تو در ملکوت مقدس تو همسایه باشیم و در ردیف پرهیزکاران و پارسایان قرار گیریم.
ای رب العالمین! ای ارحم الراحمین! از من آن مال و مقام که کبریا و نخوت افزاید، به دور دار و مگذار که مال دنیا به من طغیان آموزد و از سعادت و سلامت بازم دارد و آنچه مرا روزی همی فرمایی، چنان کن که بر من حلال باشد و تهی دستان را همدم من فرمای و این همدمی را در کار من مطبوع و گوارا بدار.
پرودگار من! چنان خواهم که ثروت و مکنت، دم به دم روح مرا به تو نزدیک نسازد و آنچه مقدر فرموده‌ای که از دست من به خواهندگان رسد، چنان کن که به نیکوکاری انفاق شود.
پروردگارا! بدانسان که در چشم مردم به مقام من می‌افزایی، در چشم من از مقام من بکاه و به میزان عزتی که در اجتماع به من ارزانی همی فرمایی، مرا به ذلت نهاییم آشنا ساز تا شخصیت خویش را هرگز فراموش نکنم و پای از گلیم خویش فراتر نگذارم و توفیقی ده که حق بگویم، هر چند بر من گران باشد و عطایای خود را به دیگران اندک شمارم، هر چند بیشتر بخشنده باشم و گناهان خود را بسیار دانم، هرچند اندک باشد و مقدر فرمای که من همه را دوست بدارم و در حق همه نیک اندیش و نیکو کار باشم.
پروردگارا! زبان مرا به هدایت گویا کن و قلبم را به تقوا الهام فرمای و چنان کن که از صراط مستقیم به جانب تو راه گیرم. ‌با دین مبین تو بمیرم و با دین مبین تو سر از خاک بردارم.
خداوندا! بر پیشانی ما دیهیم قناعت گذار و سیمای ما را با جمال ولایت بیارای و به ما در هدایت صداقت عطاء فرمای. فتنۀ ثروت را از ما به دور دار و آرامش خاطر و آسایش ضمیر را به ما ارزانی کن و به من صحتی کرامت فرما که به عبادت تو برخیزم و فراغتی نصیب کن تا به زهد و پارسایی بپردازم و نور دانشی در ضمیرم برافروز که عمر خویش را با علم، توأم دارم.
ای پروردگار متعال! در سایۀ لطف خویش بر نیت پاک من توسعه و توفیر ارزانی فرما و یقین مرا نسبت به عقیدت من با صحت و سلامت بیارای و از رفتار و گفتارم، آنچه دستخوش فساد شده ‌است، از اسلام خویش بی‌نصیب مگردان.
خداوندا! تا آن روز که توانم به عبادت تو برخیزم، زنده‌ام دار و تا آن دم که تو را یاد همی کنم، دم گرم از سینه‌ام برآور و اگر به انحراف گراییدم، مرا هر چه زودتر به سوی خویش فرا خوان.
پروردگارا! آنچنان که در واقعۀ بدر، سربازان اسلام را با افواج ملائکه پشتیبانی کرده ای، همچنان فرشتگان ظفرمند خویش را با سربازان ما همراه ساز تا یکباره، قوای کفر و شرک را از هم بشکافند و شوکت دشمن را درهم شکنند و تراکمشان را پریشان سازند تا در بساط زمین، جز بندگان عابد و مطیع تو کس زنده نماند و جز به درگاه تو، کس پیشانی بر خاک نگذارد.
ای آفریدگار بزرگ که بزرگی شگفت انگیز تو در وسعت خیال نگنجد و عظمت علیای تو را لفظ‌ ها و لغت‌ها تعبیر نکنند! ای سلطان وجود که تخت سلطنت تو در ارش برین استوار باشد! ای نور اعلی و اقدس! ای روشنی بخش روشنی‌ها و منبع رحمت‌ها و نعمت ها! ای جلال و جلیل! ای شکوه بی‌مانند! و ای دانای رازها و رمزها که سایۀ اندیشه‌ها را در مغزها می‌شناسی! ما را بدین گریزگاه راه بنمای.
والسلام.

 

منبع : پیشمرگ روح الله


برچسب ها : , , , , , , ,
دسته بندی : زنان شهیده در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
ارسال دیدگاه