خبرهای ویژه

rahbari
» زنان شهیده در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس » شهیده باختر بیگلری

تاریخ انتشار : 1398/05/01 - 19:18

 کد خبر: 14060
 2230 بازدید

شهیده باختر بیگلری

باختر ۳۰ ساله بود که با یک دختر و پسر۳ ساله به نام صفر به کوه زد . وقتی فرمان جهاد شنید همراه شوهرش ، درویش بزرگی و دو کودکش برای مبارزه به کوهستان رفت .

نام : باختر 
نام خانوادگی: بیگلری
نام پدر: یوسف بیگ
محل صدور شناسنامه: صحرای باغ
تاریخ تولد: ۱۳۰۴
تاریخ شهادت: دوم تیر ۱۳۴۳
شغل: کشاورز
محل شهادت: فارس – لارستان.

شهیده باختر ۳۰ ساله بود که با یک دختر و پسر۳ ساله به نام صفر به کوه زد . وقتی فرمان جهاد شنید همراه شوهرش ، درویش بزرگی و دو کودکش برای مبارزه به کوهستان رفت .
۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ بود . قیام و حماسه خمینی(ره) علیه رژیم شاهنشاهی در همه جا پیچیده بود . دسته‌ای از عشایر به سرکردگی زیادخان بیگلری و رستم خان قاسمی که در روستای صحرای باغ عمادوه لارستان زندگی می‌کردند نیز از این قیام آگاه شده بودند . زیاد خان و رستم در رفت و آمدهایی که به شهر داشتند با پیام‌ های امام خمینی (ره) و جامعه روحانیت لارستان آشنا شده و نسبت به آنچه که آموخته بودند احساس مسئولیت می‌کردند . مردان قبیله پس از یک برنامه‌ ریزی آماده حمله به پاسگاه عمادوه شدند . آنان می‌خواستند در نخستین حرکت‌ شان علیه رژیم طاغوت در حمله به پاسگاه مبارزه خود را علنی سازند . در حمله مردان شجاع عشیره به پاسگاه بود که آنها مقدار زیادی مهمات و اسلحه به چنگ آورده و موفق به کشتن نه تن از ژاندارم‌ها و شاخه‌های حکومتی شدند .
پس از این حمله که دیگر امکان ماندن آنان در روستا نبود ، تنها راه زدن به کوه‌ها بود . قبیله خیلی زود بار سفر بست . افراد قبیله به طرف کوه‌های «وهوشی» و «براشت» به سرعت حرکت کردند . زیرا می دانستند به دستور شاه برای گرفتن زهر چشم و از پای درآوردن آنان فرمانده پاسگاه به سرعت وارد عمل خواهد شد .

درگیری میان مردان عشیره و نیروهای شاهنشاهی درکوه‌های منطقه تا یک سال ادامه داشت . در این مدت به علت تمام شدن آذوقه تنها مانده بودند و افرادی که در شهر با فرستادن کمک برای افراد قبیله سعی در حمایت از حرکت انقلابی آنان را داشتند به علت تبلیغات رژیم ، تهدید و شکنجه امکان حمایت از قبیله را از دست دادند و این گونه بود که افراد عشیره در میان کوه تنها و خسته ماندند . با این حال آنان که مبارزه‌ای جدی را علیه رژیم طاغوت آغاز کرده بودند ، با وجود تمام فشارها از مبارزه دست بر نداشتند . زنان عشایر نیز هر چند هر روز و هر شب شاهد تمام کاستی‌ها ، بیماری کودکان وگرسنگی فرزندان خود بودند در حمایت از همسران خود خم به ابرو نمی‌آوردند . یک سال از آغاز مبارزه گذشته بود ولی مردان دست از مبارزه برنداشتند .
وقتی زیادخان و رستم خان متوجه شدند افراد عشیره تحت فشار سنگینی قرار گرفته و دیگر حمایتی از آنان از سوی مردم نمی‌شود به صورت مخفیانه به لارستان رفتند و خود را به آیت الله سید عبدالعلی آیت‌ اللهی رساندند . آنان برای ادامه مبارزه به آذوقه و امکانات نیاز داشتند و ایشان به آنان قول حمایت داد. اما شرایط به سختی می‌گذشت .

هوا به شدت گرم بود . در حالی که هر از چند گاهی به قلب نیروهای شاه حمله می کردند و آنان نیز به امید کشتن یکی از مردان شجاع عشیره روز و شب می گذراندند . کوه‌های در هم پیچیده این امکان را به مردان عشایر می‌داد که با توجه به آشنایی به منطقه در مخفیگاه پنهان شده و مأموران شاه قادر به یافتن آنها نبودند . وقتی نیروهای شاه متوجه شدند که نمی توانند در جنگ و مبارزه از پس عشایر برآیند به فکر کشیدن نقشه‌ای افتادند . سرهنگ اشرف در حالی که لباس روحانیت پوشیده بود با شالی و قرآن به دست راهی کوهستان شد . او خود را فرستاده امام خمینی(ره) معرفی کرد .
زیاد خان و رستم خان پس از اعتماد به این مرد او را به سوی مخفیگاه هدایت کردند . سرهنگ اشرف هر چه به طرف مخفیگاه زیاد خان و رستم خان نزدیک‌ تر می شد بیشتر احساس شادی و شعف می‌کرد . در بین راه بود که سرهنگ اشرف خبر آزادی امام (ره) را به زیاد خان و رستم خان داد و گفت : حالا که امام آزاد شده بهتر است خود را تسلیم کنید . من قول می دهم شما را به منطقه خودتان که قبلاً زندگی راحتی داشتید برگردانم . وقتی این شرایط پیش آید متوجه می‌شوید که اختلاف میان شاه و امام خمینی(ره) تمام و همه چیز درست شده است و در حالی که متوجه تأثیر حرف‌های خود شده بود گفت: ازطرف دولت برای شما امان نامه آورده‌ام .
زیاد خان و رستم خان با حرف‌های او به فکر فرو رفتند . بسیاری از زنان و کودکان بر اثر بیماری ، نبود آذوقه و خستگی ناتوان شده بودند . مردان عشایر نیز دیگر مهمات نداشتند تا بتوانند به مبارزه ادامه دهند . در این زمان بود که آنها امان‌ نامه را امضا کردند . آن شب تا صبح برای عشایر شب سختی بود و شیر مردان و شیر زنان در دل کوه با نگرانی به صبح نزدیک می‌شدند .

رستم خان که همه افراد قوم و قبیله او را به ایمان و تدین قبول داشتند ، برای مردم قبیله‌ اش از شهادت گفت . این در حالی بود که او تا صبح مشغول راز و نیاز با خدا بود . رستم خان حدس می زد که اتفاق بزرگی در راه است . او از امضا امان‌ نامه احساس خوبی نداشت . در حالی که افراد عشیره و قوم در حال خواندن نماز بودند نیروهای رژیم پهلوی به سرکردگی سرهنگ اشرف شبانه به آنان حمله کردند .

باران گلوله بر سر مردان و زنان شجاع قوم باریدن گرفت . پس از این حمله ناجوانمردانه تعدادی از مردان عشایر با تنی خسته و مجروح برای عبرت مردم در میادین شهر لارستان در معرض دید قرار گرفتند . اجساد شهدا پس از چند روز از میادین لارستان به منطقه متروکی منتقل و به خاک سپرده شد و پس از آن یک نفر که گفته می‌شد پزشک آمریکایی است برای درمان بازماندگان قبیله نزد آنان رفت و پس از تزریق آمپول صد تن دیگر از آنان را به شهادت رسانید .
آخرین سپیده دم فرا می‌رسد . گلوله‌ ها به طرف قبیله پرتاب می‌شود ، باختر پیکر خونین همسر را در خاک مشاهده می‌کند و وسایل همسرش را از روی زمین جمع می‌کند . صبح اختر قامتش را راست می کند تا مقتدرانه به راهش ادامه دهد اما دشمن امانش نداده و او را به گلوله می بندد . اختر بیگلری زن شجاعی بود که پس از درگیری با نیروهای نظامی به درجه شهادت رسید .

هر چند سرهنگ اشرف قبل از حمله ناجوانمردانه‌اش از باختر بیگلری عکسی گرفت اما اکنون هیچ عکسی ازاو و دیگر دلیران کوهستان در دست نیست. 

منبع : انقلاب اسلامی


برچسب ها : , , , , , , , , , , , ,
دسته بندی : زنان شهیده در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
ارسال دیدگاه