خبرهای ویژه
- امروز میخواهم از تنها یادگارت برایت بگویم هر چند میدانم که تو او را میبینی و از دلتنگی هایش آگاهی…
- جمع شدن برای رسیدن به شهدا / اصحاب معرفت در گروهی به نام هم افزایی شهدایی
- عنایات ام ابیها حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در دفاع مقدس
- شهیده اسماء حسین
تاریخ انتشار : 1397/07/06 - 16:57
روز خواستگاری ، شوهرم را در بغل آوردند
خانم رحمتی همسر جانبازی است که با ویلچر به خواستگاریاش آمد و حالا ۲۷ سال است که کنار هم عاشقانه زندگی میکنند و به جای فرزندانی که خدا به آنها نداد، مرکزی برای بچههای بیش فعال و بدسرپرست راه انداختند. گاهی جنس زنانگی فرق میکند. گاهی برای رسیدن به هدفت مقابل هر کس که نباید […]
خانم رحمتی همسر جانبازی است که با ویلچر به خواستگاریاش آمد و حالا ۲۷ سال است که کنار هم عاشقانه زندگی میکنند و به جای فرزندانی که خدا به آنها نداد، مرکزی برای بچههای بیش فعال و بدسرپرست راه انداختند.
گاهی جنس زنانگی فرق میکند. گاهی برای رسیدن به هدفت مقابل هر کس که نباید میایستی و گاهی آنقدر مومنی به عشق که سکوتت می چربد به هیاهوی زمان برای اثبات خودت و راهت . و این شاید شبیه ترین تعریفی باشد به زنانی که وارث دفاعی مقدساند ، که از اعتراف به کلماتی چون «عشق» و «ایثار» طفره میروند اما به شکلی تمام عیار این دو واژه را زندگی میکنند که تو با چشم خود میبینی و با گوش جان میشنوی هر آنچه که باید را . خانم رحمتی از جنس صبر است و سکوت ، آنقدر که تمام برکت زندگی اش را مدیون حضور همسر جانبازش است و علت تداوم این زندگی را در شکوه عشق به همسرش می شود دید و این شاید حمایتی باشد از جانب مردی که تکیه گاه یک ارتش دو نفره است.
روز خواستگاری داماد را بغل کردند
وقتی از ماجرای ازدواج و آشناییشان میپرسم خانم رحمتی با خنده میگوید : زمانی که حاج علی طهماسبی به خواستگاریام آمد ،کوچه پسکوچههای روستایمان مناسب رفت و آمد با ویلچر نبود به همین دلیل برادر همسرم ،حاج علی را بغل کرد و به خانهمان آمدند. به محض اینکه پدرم این صحنه را دید مخالفت کرد و حتی اجازه صحبت هم نداد. اما من به پدرم گفتم: «این کار نهایت بیاحترامی ست. آن ها مهمان ما هستند و من باید با او صحبت کنم.» اما او بازهم مخالفت کرد و من هربار با اصرار تلاش میکردم اجازه صحبت با حاج علی را بگیرم تا اینکه پدرم مجلس را ترک کرد و از خانه بیرون رفت.
خواب دیدنها ما را به هم رساند
خانم رحمتی می گوید: «در بحران جنگ و به دلیل فعالیت در فضای بسیج به خوبی با حال و هوای جانبازان و خانواده شهدا آشنا بودم و با اینکه خواستگارهای زیاد و متفاوتی داشتم اما با دیدن خدمتگزاریهای همسران جانبازان و ایثار و احترامی که بینشان بود تصمیم گرفتم من هم یک همسر جانباز باشم و همان موقع از خدا خواستم که همسری جانباز نصیبم شود. تا اینکه سال ۶۳ خوابی دیدم که در آن امام(ره) در محفلی به روی سر یک دختر شهید شادباش می ریزد و من به تبرک سکهای از آن را بر می دارم و بعد از مدتی امام رو به سمت من می کند و میگوید: «دخترم! به خواسته ات میرسی اما صبر کن!» و من همان جا یادم می آید که تنها خواستهام در آن روزها ازدواج با یک جانباز است. این در حالیست که همسرم درسال ۶۴ جانباز شد و در سال ۶۸ به خواستگاری ام آمد و در همان زمان با مخالفت شدید خانواده، خصوصا پدرم مواجه شد.
خواستگاری حاج علی از من شش ماه طول کشید تا اینکه در نهایت مادرم خواب دید یکی از بستگانمان که از سادات است در خواب به او گفته است : «چرا با ازدواج این دو نفر مخالفت میکنید؟ ازدواج آنها در آسمانها بسته شده.» و بعد از دیدن این خواب مادرم با پدرم صحبت میکند و هر دو به ازدواجمان رضایت میدهند.»
همان اول با صراحت گفتم بچه دار نمیشوم
به گفته آقای طهماسبی او قبل از ازدواجش تمام تلاشش را کرد تا ازدواج نکند. بعد از اصرار پدر و مادرش به تشکیل خانواده برای اینکه آنان را ناامید نکند مهلت میدهد ظرف یک ماه کسی را به عنوان همسر برایش پیدا کنند که با شرایط او کنار بیاید در غیر این صورت تا آخر عمر دیگر ازدواج نخواهد کرد. تا اینکه خانوادهاش خانم رحمتی را انتخاب می کنند و روز خواستگاری ایشان به صراحت به او میگوید: «من مشکلم این است که پاهایم و یک چشمم را از دست داده ام و نمی توانم بچه دار شوم.» اما در نهایت خانم رحمتی موافقت میکند تا بله را به آقای طهماسبی بگوید.
با اعتقاد ازدواج کردیم
این سوالیست که بارها از همسران جانبازانی با درصد بالا پرسیدهاند و جوابش را شنیدهایم اما حرف خانم رحمتی با چاشنی نگاههای عاشقانهاش هم شنیدنی بود: «ما از روی هیجان ازدواج نکردهایم که حالا با گذشت زمان سرد شویم و قید زندگیمان را بزنیم. با اعتقاداتمان این تصمیم را گرفتیم و به اعتقاداتمان مومنیم. نمیشود حرفی را بزنی و پای حرفت نمانی. نمیشود کاری را شروع کنی و آن را نیمهی راه رها کنی.»
هنوز هم درگیر جنگ هستیم!
آقای طهماسبی طوری صحبت میکند که گویی هیچ تفاوتی با دیگران ندارد با خنده میگوید :ما هنوزم درگیر جنگ هستیم. بعد از جنگ و ازدواج انسان های خسته و فرتوتی نبودیم که وقت مان بیهوده سپری شود. ما فرصت فکر کردن به خلاهای زندگی مان را نداریم. چه خودم با حضور در فعالیتهای مذهبی ،اجتماعی و فرهنگی و چه همسرم با برپایی جلسات قرآنی در خانه مان. آنقدر انرژی داریم و مشغول کارهایمان هستیم که هیچ وقت این چیزها به چشممان نمیآید. ضمن اینکه من جنگیدن را با عقل انتخاب کردم و ما در هر برههای از زمان و برای تمام انتخاب هایمان با اعتقاداتمان زندگی میکنیم.»
والدینی برای بی سرپرستان بیش فعال
حاج علی طهماسبی و خانوم رحمتی مدتی است که جدای فعالیتهای مذهبی و فرهنگیشان درصدد انجام کاری بودند که هم احساس مادرانه و پدرانهشان را ارضا کند و هم کار خیری کرده باشند و گوشه ای از درد جامعه را تسکین دهند که به پیشنهاد یک دوست تصمیم میگیرند مرکزی در گرگان بسازند و پدرانگی و مادرانگیشان را برای بچههایی که آسیب دیدهی آسیبهای اجتماعی هستند و یا دچار بیش فعالی هستند خرج کنند. و این شاید نخ تسبیح گمشده ی زندگیشان باشد که اگر قرار بود روزی عشقشان را با فرزندشان قسمت کنند حالا آن را با تمام فرزندان آسیب دیده این شهر سهیم می شوند.کاری که به گفتهی آقای طهماسبی، بسیار سخت است. این در حالیست که در جامعه ما باید دامنه این فضا گسترده تر شود و قطعا نیاز به انرژی و حمایت بیشتری دارد.
مردم ما منتظر انجام یک کار خیرند
بحث حمایت که می شود میپرسم تا به حال حرکتی از دیگران دیدهاید یا حرفی شنیدهاید که ناراحتتان کند؟ که ناگهان حاج علی در مقابلم بغض میکند و میگوید :« مردم خیلی خوبند. مردم ما منتظر انجام یک کار خیرند. من در تمام این سالها نه تنها بیاحترامی ندیدهام بلکه احترامی وصف ناپذیر را تجربه کردهام. آنها به محض اینکه متوجه میشوند جانباز هستم با تمام وجود کمکم میکنند»
و این همان سوالیست که اشک خانم رحمتی را هم در میآورد چرا که او طعم قضاوت را چشیده است. و در نهایت به زندگی اش که فکر میکند میخندد و میگوید: «عیبی ندارد.حرف بدی نزده اند» و این شاید جواب سرمشق هایی باشد که تمام این سال ها با “صبر” نوشته است.
منبع : فارس
برچسب ها : خانم رحمتی , همسر جانباز
دسته بندی : زنان مجاهد در طول تاریخ