خبرهای ویژه

rahbari
» زنان مجاهد در طول تاریخ » روز خواستگاری ، شوهرم را در بغل آوردند

تاریخ انتشار : 1397/07/06 - 16:57

 کد خبر: 651
 901 بازدید

روز خواستگاری ، شوهرم را در بغل آوردند

خانم رحمتی همسر جانبازی است که با ویلچر به خواستگاری‌اش آمد و حالا ۲۷ سال است که کنار هم عاشقانه زندگی می‌کنند و به جای فرزندانی که خدا به آنها نداد، مرکزی برای بچه‌های بیش فعال و بدسرپرست راه انداختند. گاهی جنس زنانگی فرق می‌­کند. گاهی برای رسیدن به هدفت مقابل هر کس که نباید […]

خانم رحمتی همسر جانبازی است که با ویلچر به خواستگاری‌اش آمد و حالا ۲۷ سال است که کنار هم عاشقانه زندگی می‌کنند و به جای فرزندانی که خدا به آنها نداد، مرکزی برای بچه‌های بیش فعال و بدسرپرست راه انداختند.


گاهی جنس زنانگی فرق می‌­کند. گاهی برای رسیدن به هدفت مقابل هر کس که نباید می‌­ایستی و گاهی آن­قدر مومنی به عشق که سکوتت می ­چربد به هیاهوی زمان برای اثبات خودت و راهت . و این شاید شبیه ترین تعریفی باشد به زنانی که وارث دفاعی مقدس­اند ، که از اعتراف به کلماتی چون «عشق» و «ایثار» طفره می‌­روند اما به شکلی تمام عیار این دو واژه را زندگی می‌­کنند که تو با چشم خود می‌­بینی و با گوش جان می‌­شنوی هر آنچه که باید را . خانم رحمتی از جنس صبر است و سکوت ، آن­قدر که تمام برکت زندگی­ اش را مدیون حضور همسر جانبازش است و علت تداوم این زندگی را در شکوه عشق به همسرش می ­شود دید و این شاید حمایتی باشد از جانب مردی که تکیه ­‌گاه یک ارتش دو نفره است.

روز خواستگاری داماد را بغل کردند
وقتی از ماجرای ازدواج و آشنایی‌شان می‌­پرسم خانم رحمتی با خنده می‌­گوید : زمانی که حاج علی طهماسبی به خواستگاری‌ام آمد ،کوچه پس‌کوچه‌های روستای­مان مناسب رفت و آمد با ویلچر نبود به همین دلیل برادر همسرم ،حاج علی را بغل کرد و به خانه­‌مان آمدند. به محض اینکه پدرم این صحنه را دید مخالفت کرد و حتی اجازه­ صحبت هم نداد. اما من به پدرم گفتم:­­ «­­این کار نهایت بی‌احترامی ست. آن ها مهمان ما هستند و من باید با او صحبت کنم.­» اما او بازهم مخالفت کرد و من هربار با اصرار تلاش می‌کردم اجازه­ صحبت با حاج علی را بگیرم تا اینکه پدرم مجلس را ترک کرد و از خانه بیرون رفت.

خواب دیدن­ها ما را به هم رساند
خانم رحمتی می ­گوید: «­­در بحران جنگ و به دلیل فعالیت در فضای بسیج به خوبی با حال و هوای جانبازان و خانواده شهدا آشنا بودم و با اینکه خواستگارهای زیاد و متفاوتی داشتم اما با دیدن خدمتگزاری‌­های همسران جانبازان و ایثار و احترامی ­که­ بین‌شان بود تصمیم گرفتم من هم یک همسر جانباز باشم و همان موقع از خدا خواستم که همسری جانباز نصیبم شود. تا اینکه سال ۶۳ خوابی دیدم که در آن امام(ره) در محفلی به روی سر یک دختر شهید شادباش می ریزد و من به تبرک سکه‌ای از آن را بر می دارم و بعد از مدتی امام رو به سمت من می کند و می‌گوید: «دخترم! به خواسته ات می‌رسی اما صبر کن!» و من همان جا یادم می آید که تنها خواسته‌ام در آن روزها ازدواج با یک جانباز است. ­این در حالی­ست که همسرم درسال ۶۴ جانباز شد و در سال ۶۸ به خواستگاری­ ام آمد و در همان زمان با مخالفت شدید خانواده، خصوصا پدرم مواجه شد.
خواستگاری حاج علی از من شش ماه طول کشید تا اینکه در نهایت مادرم خواب دید یکی از بستگان‌مان که از سادات است در خواب به او گفته است : «چرا با ازدواج این دو نفر مخالفت می‌کنید­؟­­ ازدواج آن‌ها در آسمان‌ها بسته شده.» و بعد از دیدن این خواب مادرم با پدرم صحبت می‌­کند و هر دو به ازدواج‌مان رضایت می‌­دهند.­»

همان اول با صراحت گفتم بچه دار نمی‌شوم
به گفته­ آقای طهماسبی او قبل از ازدواجش تمام تلاشش را کرد تا ازدواج نکند. بعد از اصرار پدر و مادرش به تشکیل خانواده برای اینکه آنان را نا­امید نکند مهلت می‌دهد ظرف یک ماه کسی را به عنوان همسر برایش پیدا کنند که با شرایط او کنار بیاید در غیر این صورت تا آخر عمر دیگر ازدواج نخواهد کرد. تا اینکه خانواده­‌اش خانم رحمتی را انتخاب می ­کنند و روز خواستگاری ایشان به صراحت به او می‌گوید: «­من مشکلم این است که پاهایم و یک چشمم را از دست داده ام و نمی توانم بچه دار شوم.­» اما در نهایت خانم رحمتی موافقت می­‌کند تا بله را به آقای طهماسبی بگوید.

با اعتقاد ازدواج کردیم
این سوالی­ست که بار­ها از همسران جانبازانی با درصد بالا پرسیده­‌اند و جوابش را شنیده‌­ایم اما حرف خانم رحمتی با چاشنی نگاه­‌های عاشقانه‌­اش هم شنیدنی بود: «­­ما از روی هیجان ازدواج نکرده‌­ایم که حالا با گذشت زمان سرد شویم و قید زندگی­‌مان را بزنیم. با اعتقادات­مان این تصمیم را گرفتیم و به اعتقاداتمان مومنیم. نمی‌­شود حرفی را بزنی و پای حرفت نمانی. نمی‌­شود کاری را شروع کنی و آن را نیمه‌­ی راه رها کنی.­»

هنوز هم درگیر جنگ هستیم!
آقای طهماسبی طوری صحبت می‌کند که گویی هیچ تفاوتی با دیگران ندارد با خنده می‌گوید :­ما هنوزم درگیر جنگ هستیم. بعد از جنگ و ازدواج انسان های خسته و فرتوتی نبودیم که وقت مان بیهوده سپری شود. ما فرصت فکر کردن به خلاهای زندگی مان را نداریم. چه خودم با حضور در فعالیت‌های مذهبی ،اجتماعی و فرهنگی و چه همسرم با برپایی جلسات قرآنی در خانه مان. آن­قدر انرژی داریم و مشغول کارهای­مان هستیم که هیچ ­وقت این چیز­ها به چشم­مان نمی­‌آید. ضمن اینکه من جنگیدن را با عقل انتخاب کردم و ما در هر برهه‌­ای از زمان و برای تمام انتخاب های­مان با اعتقادات­مان زندگی می­‌کنیم.»

والدینی برای بی سرپرستان بیش فعال
حاج علی طهماسبی و خانوم رحمتی مدتی است که جدای فعالیت‌های مذهبی و فرهنگی­شان درصدد انجام کاری بودند که هم احساس مادرانه و پدرانه­شان را ارضا کند و هم کار خیری کرده باشند و گوشه ای از درد جامعه را تسکین دهند که به پیشنهاد یک دوست تصمیم می­‌گیرند مرکزی در گرگان بسازند و پدرانگی و مادرانگی­شان را برای بچه‌­هایی که آسیب دیده­ی آسیب­‌های اجتماعی هستند و یا دچار بیش فعالی هستند خرج ­کنند. و این شاید نخ تسبیح گمشده­ ی زندگی‌شان باشد که اگر قرار بود روزی عشق­شان را با فرزند­شان قسمت کنند حالا آن را با تمام فرزندان آسیب دیده این شهر سهیم می­ شوند.کاری که به گفته­ی آقای طهماسبی، بسیار سخت است. این در حالی­ست که در جامعه ما باید دامنه­ این فضا گسترده ­تر شود و قطعا نیاز به انرژی و حمایت بیشتری دارد.

مردم ما منتظر انجام یک کار خیرند
بحث حمایت که می ­شود می‌­پرسم تا به حال حرکتی از دیگران دیده‌­اید یا حرفی شنیده‌­اید که ناراحت­تان کند؟ که ناگهان حاج علی در مقابلم بغض می‌کند و می‌­گوید :« مردم خیلی خوبند. مردم ما منتظر انجام یک کار خیرند. من در تمام این سال­‌ها نه تنها بی‌­احترامی ندیده‌ام بلکه احترامی وصف ناپذیر را تجربه کرده­‌ام. آن­ها به محض اینکه متوجه می­‌شوند جانباز هستم با تمام وجود کمکم می­‌کنند»
و این همان سوالی­ست که اشک خانم رحمتی را هم در می‌­آورد چرا که او طعم قضاوت را چشیده است. و در نهایت به زندگی­­ اش که فکر می‌­کند می­‌خندد و می‌­گوید: «عیبی ندارد.حرف بدی نزده اند» و این شاید جواب سرمشق هایی باشد که تمام این سال ها با “صبر” نوشته است.

 

منبع : فارس


برچسب ها : ,
دسته بندی : زنان مجاهد در طول تاریخ
ارسال دیدگاه