خبرهای ویژه

rahbari
» زنان شهیده در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس » شهیده زهرا اسدی انزابی

تاریخ انتشار : 1397/12/29 - 18:51

 کد خبر: 13310
 1243 بازدید

شهیده زهرا اسدی انزابی

زهرا هر بار که لباس نو می خرید، اول می داد ثریا بپوشد.
بهش می گفت : فعلا این را بپوش که نویی اش برود. توی مدرسه مان بچه های فقیر زیادند . گناه دارد من لباس نو بپوشم و آنها حسرت بخوردند.

 نام: زهرا
نام خانوادگی: اسدی انزابی
نام پدر: حبیب اله
تاریخ تولد: ۰۱/۰۶/۱۳۴۵
تاریخ شهادت: ۲۱/۱۲/۶۶
شغل: دانش آموز
سن در هنگام شهادت: ۲۱
محل شهادت: اردبیل – اردبیل
نحوه شهادت: بمباران هوایی توسط رژیم بعث عراق

زندگینامه

————————————-

سرتاسر کوچه را چراغانی کرده بودند. شب از روشنایی چراغ ها مثل روزشده بود . نقل و شیرینی و شکلات پخش می کردند. مردم محلۀ اصغریه اردبیل، نیمۀ شعبان را جشن گرفته بودند.

درد زایمان به جان خاتمه افتاد . تا همسرش از راه رسید، دخترش به دنیا آمده بود. کودک در یک پوشش به دنیا آمده بود. قدیمی ترها وقتی نوزادی در کیسه به دنیا می آمد، آن را نشانۀ الهی می دانستند. می گفتند نشان کرده است.
برای او هم همین را گفتند.
گفتند ان شاء الله دختری مؤمن و محجبه شود.
نیمه شعبان ۱۳۴۹ هجری شمسی بود. هم زمانی تولد او با روز تولد حضرت مهدی(عج) سرور و شادی خانواده را بیشتر کرده بود. اسمش را زهرا گذاشتند.

پدر زهرا قهوه خانه داشت.زهرا دو برادر و یک خواهر داشت؛ یوسف ،رضا و ثریا. مادر زهرا بافندۀ ماهری بود. لباس زمستانی می بافت؛ بدون نقص و شکیل.

زمستان سرد اردبیل که شروع می شد، علاوه بر اینکه کرسی و بخاری نفتی را روشن می کردند ،باید لباس پشمی هم می پوشیدند. به مادر سفارش ژاکت می دادند.

فقط ژاکت نبود . بلوز، کت، کلاه ، جوراب هم می بافت. کنار کرسی می نشست و تند تند می بافت. سالی یکبار پدر همه شان را می برد خرید.
عید به عید هر چه لازم داشتند، می خریدند. لباس ها را قدری بزرگ تر می خریدند تا سال بعد به تنشان کوچک نشود. زهرا هر بار که لباس نو می خرید، اول می داد ثریا بپوشد.
بهش می گفت ((فعلا این را بپوش که نویی اش برود. توی مدرسه مان بچه های فقیر زیادند. گناه دارد من لباس نو بپوشم و آنها حسرت بخوردند.))

شب که شد زهرا و مادر و خواهرش خوابیدند ، صبح ساعت ده صدای مهیبی توی فضا پیچید. دیوارها لرزیدند و سقف ها آوارشدند. عاقبت موشکی محلۀ اصغریه را به هم ریخت؛ این شد سهم این محله از جنگ . پدر رفته بود سر کار . خبر را که شنید ، حیران و سرگردان برگشت خانه .

خانه ای نمانده بود. شده بود تلی از خاک. همه اش دود بود و آتش و خاک. هر گوشه ای را که نگاه می کرد ، کسی بر سرش می کوبید و شیون می کرد. نشست روی زمین و مشت مشت خاک بر سرش ریخت. تا او برسد ، زن و بچه هایش را برده بودند بیمارستان. آدرس بیمارستان را گرفت و رفت آنجا.

خانواده زخمی شده بودند و پدر سراغ زهرا را گرفت ولی در ۲۱ اسفند ماه ۱۳۶۶  به شهادت رسید .

دست نوشته هایی از شهیده اسدی :

 

منبع : پایگاه اطلاع رسانی زنان شهید 


برچسب ها : , , , , ,
دسته بندی : زنان شهیده در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
ارسال دیدگاه