خبرهای ویژه

rahbari
» زنان مجاهد در طول تاریخ » آمنه وهاب‌زاده جانباز ۷۰ درصد شیمیایی

تاریخ انتشار : 1397/09/04 - 18:35

 کد خبر: 12242
 1356 بازدید

آمنه وهاب‌زاده جانباز ۷۰ درصد شیمیایی

روز سوم جنگ رفتم به جبهه و نیروهای زیادی با خودم برای امداد و کمک‌رسانی بردم. روز اول رفتیم ماهشهر و بعد رفتیم بوشهر، نوحه‌خوانی و سینه‌زنی داشتیم و نماز جماعت را زیر بمباران خواندیم که خودم مکبر شدم. بعد رفتیم منطقه که آن‌جا تقسیم‌بندی شدیم و من رفتم بیمارستان پتروشیمی یا بیمارستان ایران- ژاپن. آمبولانس دست خودم بود؛ شب و روز هم برایم فرقی نمی‌کرد، اصلاً ترسی نداشتم و با آمبولانس همه جا در جاده می‌رفتم.

گوشی را که برمی‌دارد تا چند دقیقه فقط سرفه می‌کند. می‌گویم اگر حالش خوب نیست وقت دیگری تماس بگیرم، می‌گوید که حال من دیگر خوب‌شدنی نیست. دارنده نشان برتر داوطلب هلال احمر آخرین‌بار برای زلزله آذربایجان به این منطقه رفته، کسی که همه آموزش‌های تکمیلی امدادگری و نظامی را دیده است. آمنه وهاب‌زاده جانباز ۷۰ درصد شیمیایی است که می‌گوید از هیچ مسئولی گله و شکایت ندارد، اما انتظار دارد بیشتر به وضعیت جانبازان رسیدگی کنند. جانباز و داوطلب هلال احمری که تبعید شده، شکنجه شده، مجروح و شیمیایی شده، ترکش خورده، اما هیچ زمانی را به اندازه الان که مشکلات مالی به مشکلات جسمانی و بیماری‌اش اضافه شده است، سخت‌تر نمی‌داند. با آمنه وهاب‌زاده به مناسبت ۱۸ اردیبهشت؛ روز هلال احمر گفت‌وگو کرده‌ایم که متن کامل مصاحبه مهرخانه با جانباز و دارنده نشان برتر داوطلب هلال احمر را در ادامه می‌خوانید:

دوره‌های نظامی، امدادی و اطلاعاتی را کی گذراندید؟
امام خمینی (ره) که تشریف آوردند گفتند الان ۲۰ میلیون نیرو داریم که باید این ۲۰ میلیون اسلحه به دست باشند. به فرمان امام دوره مقدماتی آموزش نظامی مقدماتی را در پادگان جی دیدم. همه دوره‌های تکمیلی امداد را بلدم. برای دوره‌های نظامی کارت هم دارم. بعد به کرج رفتم و آموزش پرتاب نارنجک و آرپی جی را دیدم و بعد به دانشگاه افسری که اکنون امام علی (ع) شده آمدم و آموزش تکمیلی را آن‌جا گذراندم. می‌خواستم آموزش چتربازی ببینم که جنگ شد و جبهه رفتم.

هدفتان از گذراندن این دوره‌ها چه بود؟ به خاطر صحبت‌های امام رفتید؟
می‌خواستم همیشه آمادگی داشته باشم که در راهپیمایی‌ها اگر مشکلی پیش آمد بتوانم کمک کنم. در عین حال در همه تظاهرات، امدادگر بودم. مجروحانی که بودند را مداوا می‌کردم و امدادگری می‌کردم.

در همه تظاهرات شرکت داشتید؟ زخمی یا دستگیر نشدید؟
چرا زندان زیاد رفته‌ام. حتی در کشور عراق و کاظمین با آمنه بنت‌الهدی صدر که خدا رحمتش کند، فعالیت‌هایمان را شروع کردیم.

در عراق چه فعالیت‌هایی داشتید؟
در عراق اعلامیه‌های امام خمینی (ره) را پخش می‌کردم.

به همین علت شما را به ایران تبعید کردند؟
بله و این‌جا هم دستگیر شدم. همان جایی که الان خانه عبرت شده است؛ آن‌جا شکنجه می‌شدم. دیگر دلم نمی‌آید آن‌جا بروم.

در عراق نوجوان بودید؛ یک دختر نوجوان، آن هم دور از ایران. از انقلاب و امام چه می‌دانستید که اعلامیه پخش می‌کردید؟
تربیت ما از خود امام شروع شده است و از همان تظاهرات. خانواده و پدر و مادرم خیلی مذهبی بودند و وابسته به دین و قرآن و مذهب و عترت بودیم و همه این موارد برای ما سرمایه بود.

از این فعالیت‌ها و دستگیری‌ها نمی‌ترسیدید؟
نه اصلاً. حتی شکنجه هم که می‌کردند، می‌خندیدم و شکنجه‌گرها ناراحت می‌شدند.

چه چیزی به شما انگیزه می‌داد که آن شکنجه‌ها را تحمل کنید؟
خدا؛ فقط خدا و شهدا. در همان ۱۷ شهریور که مردم آمادگی‌اش را پیدا کردند. من آن روز تهران نبودم. رفته بودم مشهد برای پخش اعلامیه. پسرم کوچک بود، اعلامیه را زیر پیراهن او قرار می‌دادم، او را بغل می‌کردم و بین سربازهایی که دور حرم امام رضا (ع) بودند، پخش می‌کردم. یک سماور کوچک خریده بودم روی آن آبگوشت می‌گذاشتم وقتی برمی‌گشتم ناهارمان آماده بود. ناهار که می‌خوردیم دوباره می‌رفتم بیرون و این‌بار با چادری با رنگ متفاوت تا شناسایی نشوم؛ یک‌بار عبا می‌پوشیدم و بار دیگر چادر گلدار.

بعد از ۱۷ شهریور وقتی می‌خواستم به تهران برگردم، اجاره نمی‌دادند قطار وارد تهران شود. به همین علت سه روز در قطار ماندم. از مشهد نان و خربره و هندوانه گرفته بودم که ببرم تهران، اما در این سه روز همه از این چیزهایی که من خریده بودم، استفاده کردند و خوردند. همسرم خدابیامرز در تهران در ایستگاه قطار آمد دنبالم. برای همسرم از مشهد طوطی آوردم. به شوخی به من می‌گفت تو خودت معلوم نبود زنده بیایی این پرنده‌ها چیست با خودت آورده‌ای.

جریان مجروحیت‌تان در نمازجمعه تهران چه بود؟
من مدتی مسئول نماز جمعه تهران بخش خواهران شدم. روز قدس که شلوغ شد، پسرم هم همراهم بود. بی‌سیم را دست مجید دادم و گفتم مراقب باش کسی پیام داد جواب بدهی. وقتی می‌خواستم جمعیت نمازگزار را از دست شلوغ‌کاری منافقان نجات دهم، خودم مجروح شدم. روز دانش‌آموز هم در دانشگاه تهران با قنداق تفنگ به شکمم زدند که هنوز که هنوز است خوب نشده و همین‌طور ترکش هم خوردم.

از مرگ نمی‌ترسیدید یا نمی‌ترسید؟
نه مرگ و به خصوص شهادت افتخار بود. نه آن موقع که سنم کمتر بود از مرگ می‌ترسیدم، نه الان، فقط از اعمالم می‌ترسم. از خدا خواستم هر وقت زمان مرگم رسید ، اتفاقی بیفتد که به شهادت برسم.

متولد چه سالی هستید؟
در شناسنامه ایرانی‌ام ۱۳۲۱ قید شده، اما ۱۵ یا حتی ۲۰ سال کوچک‌ترم؛ چون شناسنامه عراقی‌ام را گم کردم و مجدد شناسنامه ایرانی گرفتم. مادر مادرم اردبیلی بود؛ بر اساس شناسنامه بی‌بی، به من شناسنامه دادند.

الان کسی هست به شما کمک کند؛ چه در کارهای خانه، چه در خصوص مسائل مالی و معیشتی؟
نه کسی نیست، پسرم هم که در بازار موبایل بوده ورشکست شده. از او کلاه‌برداری کرده‌اند، امروز هم صاحبخانه زنگ زده حقوق هفت ماهش عقب افتاده؛ ماهی ۲ میلیون.

از بنیاد جانبازان کمک نگرفته‌اید؟
چند بار گفتم وام بدهید که حداقل پسرم به دلیل بده‌کاری زندان نرود، اما گفتند ما چنین وامی نداریم. فقط همان حقوقی که همیشه می‌گرفتم را می‌دهند. رییس‌جمهور فعلی به خانه‌مان آمد، اما اصلاً نپرسید وضعیتم چگونه است و چای‌نخورده رفتند.

از مسئولان و رییس‌جمهور گلایه دارید؟
نه از این بابت که شکایت و گلایه‌ای ندارم، اما از قبل نگفتند که من آمادگی داشته باشم؛ نه پسرم بود نه عروسم، اما از مسئولان بابت چیزهای دیگر گلایه دارم. نمی‌گویند این جانباز ۷۰ درصدی که همسرش فوت کرده، چگونه زندگی می‌کند. تنها به مناسبت‌های مختلف می‌آیند سراغم؛ مثلاً قرار است به مناسبت روز جانباز مرا به صدا و سیما ببرند یا از طرف برنامه «به خانه برمی‌گردیم» هم دعوت شدم.

زمان جنگ چه می‌کردید؟
یادم هست داشتم ظرف می‌شستم و می‌خواستم خانه را تمیز کنم که بروم خانه خواهرم که یک‌باره بمبی فرودگاه را ترکاند؛ آن زمان من آن‌جا زندگی می‌کردم و فهمیدم که جنگ شروع شده است. روز سوم جنگ رفتم به جبهه و نیروهای زیادی با خودم برای امداد و کمک‌رسانی بردم. روز اول رفتیم ماهشهر و بعد رفتیم بوشهر، نوحه‌خوانی و سینه‌زنی داشتیم و نماز جماعت را زیر بمباران خواندیم که خودم مکبر شدم. بعد رفتیم منطقه که آن‌جا تقسیم‌بندی شدیم و من رفتم بیمارستان پتروشیمی یا بیمارستان ایران- ژاپن. آمبولانس دست خودم بود؛ شب و روز هم برایم فرقی نمی‌کرد، اصلاً ترسی نداشتم و با آمبولانس همه جا در جاده می‌رفتم. یک شب به من بی‌سیم زدند گفتند درگیری شده؛ به راننده اصلی گفتم برویم درگیری شده کمک می‌خواهند، گفت من نمی‌آیم شهید می‌شویم. من خودم رانندگی کردم و رفتم. آمبولانس را زدند که هفت تا کله‌معلق خورد و ماشین نشست. آن‌جا بود که رفتم معراج شهدا و مرا با همان لباس‌ها داخل پلاستیک گذاشتند؛ فکر کردند شهید شدم. بعد در همان بیمارستان صحرایی بودم که دکتر گفت این بنده خدا را اعزام کنید. که یک امدادگر گفت آقای دکتر این خانم زنده است. تمام دنده‌هایم شکسته بود و من را بردند اهواز. هر چه بود عمرم به دنیا بود. یک‌بار دیگر هم به آن دنیا رفتم و برگشتم و آن در بیمارستان بقیه‌الله بود که کبد و ریه را با هم برداشتم؛ حالم بد شد و رفتم به کما، اما بعد از چند روز به دنیا برگشتم. بیش از شش سال پیش این اتفاق افتاد.

کسی به شما نمی‌گفت که به عنوان یک خانم بهتر است به جبهه نروید؟
نه، من اصلاً به حرف کسی گوش نمی‌دادم (با خنده). از بیمارستان فیروزآبادی اعزام شدیم، هرچند گفتند بهتر است شما نروید ممکن است اسیر شوید یا اتفاقات دیگر بیفتد، اما من گفتم امام خمینی (ره) تکلیف کرده‌اند و باید برویم و هر چه قسمت باشد به سرمان می‌آید و رفتیم. همسرم هم به دلیل شرطی که قبل از ازدواج با او کرده بودم، چیزی نگفت و مخالفتی نداشت.

دوست نداشتید به جای امدادگری به خط مقدم بروید و آن‌جا بجنگید؟
گاهی می‌شد که اسلحه هم دست می‌گرفتم. البته آن‌قدر نیرو بود که به ما احتیاجی نبود. هرچند گاهی که آر پی جی‌زن مجروح شده بود، آر پی جی گرفتم دستم و زدم به تانک عراقی‌ها که دیگر نتوانست حرکت کند. بعد نیروهای جدید رسید و مرا تشویق کردند که این کار را انجام دادم. من کارهایی می‌کردم که بقیه بلد نبودند انجام دهند.

به کار امداد علاقه داشتید؟
بله خیلی زیاد، هر وقت جایی کسی مشکلی برایش پیش می‌آمد، سریع دست به کار می‌شدم. یک کیف امداد داشتم همیشه همراهم بود، اما الان توانم کمتر شده و نمی‌توانم کیف را حمل کنم.

از زندگی شخصی‌تان بگویید، کی ازدواج کردید؟ چند بچه دارید؟
قبل از جنگ ازدواج کردم. فقط همان بچه اول را دارم و چون شیمیایی شدم دیگر نمی‌توانستم بچه‌دار شوم یا اگر بچه‌دار می‌شدم فوت می‌کردند و چون چهار نوع شیمیایی خوردم، اگر بچه‌ای به دنیا می‌آمد ناقص می‌شد.

سختی‌های زندگی‌تان کجا بود؟
به یاد ندارم به اندازه الان سختی کشیده باشم. مشکلات مالی بیش از همه فشار می‌آورد و جسم‌ام آسیب می‌بیند. باید اجاره خانه را خودم بدهم. البته داروهایم را بنیاد جانبازان می‌فرستد، اما حق پرستاری بعضی‌ها را قطع کرده‌اند و خود من هم گفتم برایم قطع کنند تا فقط پولش را دریافت کنم و کسی که خودم می‌خواهم بیاید کارهایم را انجام دهد.

چه آروزیی در زندگی دارید؟
دوست دارم بروم مشهد، منتظرم مصاحبه‌های مربوط به روز جانباز و بقیه برنامه‌ها تمام شود و بعد بروم.

هنوز توانایی کار در هلال احمر را دارید؟
چرا ندارم؟! (با خنده)

اگر به عنوان حرف پایانی حرفی یا نکته‌ای دارید که به مسئولان بگویید؟
این نکته را برای خودم نمی‌گویم؛ اولاً از مسئولان تشکر می‌کنم به خصوص از بنیاد جانبازان منطقه ۲۲ و رییس بنیاد آقای عسگرآبادی که فرد بسیار خوبی است که اگر مشکلی داشته باشم همیشه پیش او می‌روم. دوشنبه‌ها ملاقات عمومی دارد، اما من هر ساعتی رفتم در را به روز من باز کرده است. خانم دکتر معادی که کارهای من را انجام می‌دهد و سایر کارکنانی که وقتی من به آن‌جا می‌روم، دست به سینه بلند می‌شوند تشکر می‌کنم. حتی از مسئولانی که برای ما جانبازان هم کاری نکرده‌اند تشکر می‌کنم، اما دولت باید بیشتر به فکر جانبازان باشد.

برای جوانان اگر حرفی یا پیشنهاد و توضیه‌ای دارید بگویید.
جوان‌های الان فکرشان از من بالاتر و بهتر است. من خودم خبرنگار بودم در راهپیمایی‌ها بین مردم می‌رفتم. مردم می‌گفتند شما رفتید راه را برای ما باز کردید، حالا هم اگر اتفاقی برای کشور بیفتد ما می‌رویم. جوانان‌مان عاقل و هشیار و فهیم هستند، دین‌دوست و رهبردوست و دولت‌دوست هستند. من دخترها را هرطور که باشند دوست دارم، همان‌ها که فوکول می‌گذارند وقتی با آن‌ها حرف می‌زنم، می‌خواهند دولا شوند و دستم را ببوسند. من هیچ گله‌ای از جوانان ندارم، فقط می‌خواهم که تقوا پیشه کنند و با تقوا باشند. اگر به خدا نزدیک شوند، موفق می‌شوند. موفقیت از قرآن و بزرگان ما نشأت می‌گیرد. حضرت امام رحمت‌الله‌علیه گفت قرآن را بخوانید و به آن عمل کنید، نکند فقط قرآن را بخوانید. بخوانید و تأمل کنید.

پس موفقیت خودتان را هم مدیون قرآن می‌دانید؟
بله، من هم با عترت و قرآن موفق شدم. پدر و مادرم ما را از همان ابتدا با قرآن آشنا کردند. از هفت سالگی نماز را کامل می‌خواندم. دوست دارم همه فرزندان‌شان را این شکلی بار بیاورند.

 

منبع : پایگاه تحلیلی خبری  مهرخانه


برچسب ها : , , , , , ,
دسته بندی : زنان مجاهد در طول تاریخ
ارسال دیدگاه